معنی زمره در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

زمره. [زُ رَ / رِ] (از ع، اِ) گروه. جماعت. دسته. (از فرهنگ فارسی معین). مأخوذ از تازی گروه. جمعیت. (ناظم الاطباء): هرکه همت او برای طعمه است در زمره ٔ بهائم معدود گردد. (کلیله و دمنه).
تا یافتم سعادت و تشریف از نجم
مسعودم و مشرف درزمره ٔ کرام.
سوزنی.
عالم است از صف عباداﷲ
جاهل از زمره ٔ هم الکفره است.
خاقانی.
گرچه ز ملوک عهد بودی
در زمره ٔ اصفیات جویم.
خاقانی.
بعد از مدتی همه آزاد و مطلق گردانید و در زمره ٔ مستخدمان دولت به دربار هند فرستاد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 406). با یکدیگر می گفتند این طایفه از جنس انس و زمره ٔ بشرند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ایضاً ص 411). بسبب مناسبت شباب در زمره ٔ اتراب و اصحاب او منتظم گشت. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ایضاً ص 435). همچنین در زمره ٔتوانگران شاکرند و کفور. (گلستان). و در زمره ٔ صاحبدلان متجلی نشود. (گلستان). خردمندی را که در زمره ٔ اوباش سخن صورت نبندد، شگفت نیست. (گلستان). || سپاه. لشکر. (ناظم الاطباء).
- زمره ای از آن، بعضی از آن. (ناظم الاطباء).
- زمره به زمره، طایفه به طایفه. (ناظم الاطباء).

فرهنگ معین

(زُ رِ) [ع. زمزمه] (اِ.) گروه، جماعت.

فرهنگ عمید

جماعت، فوج، گروه،

حل جدول

گروه و جماعت

مترادف و متضاد زبان فارسی

جمع، جمله، عداد، مقوله، جماعت، دسته، طبقه، گروه

فرهنگ فارسی هوشیار

جماعت، دسته، جمعیت، گروه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر