معنی زورکی در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

زورکی. [رَ] (ق مرکب) در تداول، به زور. به جبر. با کوشش. به جهد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). زورزورکی. بزور. با فشار و جبر: زورکی وادارش کرد که خانه اش را خالی کند. (فرهنگ فارسی معین).

فرهنگ معین

(رَ) (ق مر.) (عا.) به زور.

مترادف و متضاد زبان فارسی

اجباری، اکراه، به‌جبر، جبراً، متنکراً،
(متضاد) اختیاری

گویش مازندرانی

به زور اجباری، به سختی

فرهنگ فارسی هوشیار

بزور با فشار و جبر: }} زورکی وادارش کرد که خانه اش را خالی کند ‎. {{

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر