معنی سابری در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

سابری. [ب ِ ری ی] (ع ص نسبی، اِ) بیاء نسبت نوعی از جامه های تُنک و گرانمایه. (آنندراج). نوعی از جامه های تنک. (منتهی الارب). جامه ای است ابریشمی و تنک و باریک و گرانمایه. (شمس اللغات). جامه ای نازک و نیکو منسوب به سابور موضعی است از فارس. و این نسبت بر غیر قیاس است. جامه ای است باریک و جید. (شرح قاموس). سابریه. (الانساب سمعانی). جامه ٔ تنک نیکو. ذوالرمه گوید:
فجأت بنسج العنکبوت کانّه
علی عصویها سابری مشبرق.
(تاج العروس).
بمنزله لایشتکی السل أهلها
و عیش کمثل السابری رقیق.
(تاج العروس) (اقرب الموارد).
- امثال:
عرض سابری، عرضه داشتن سابری. یعنی مختصر است و نیکو. این مثل را کسی گوید که چیزی باو عرضه دارند که مبالغه ای در آن نباشد. زیرا که سابری نیکوترین جامه هاست و هر کس بکمترین عرض آن، بدان میل و رغبت کند. (تاج العروس) (ترجمه ٔ قاموس) (ترجمه ٔ صحاح) (منتهی الارب). عرض سابری زیرا که آن ثوبی است که بادنی پهنای آن رغبت کرده میشود در آن. (شرح قاموس).
|| هر جامه ٔ تُنک ونیکو. (منتهی الارب) (قطر المحیط). و رجوع به صابوری در این لغت نامه شود. || هر چیز نازک. (تاج العروس). || زره باریک بافت استوار ساخت. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (قطر المحیط) (ترجمه ٔقاموس) (ترجمه ٔ صحاح) (شرح قاموس). و این زره منسوب بشاپور ذوالاکتاف است. (تاج العروس). || نوعی از بهترین خرما. (منتهی الارب) (آنندراج) (قطر المحیط). نوعی خرمای لطیف. گویند: اجود تمر الکوفه النرسیسان والسابری. (ترجمه ٔ قاموس) (ترجمه ٔ صحاح) (اقرب الموارد) (شرح قاموس).

سابری. [ب ِ ری ی] (ص نسبی) منسوب است به نوعی از البسه که آن را سابریه نامند. (سمعانی).

سابری. [ب ِ ری ی] (اِخ) اسماعیل بن سمیع حنفی کوفی فروشنده ٔ سابری مکنی به ابومحمد از مردم کوفه و از محدثان است. (سمعانی).

سابری. [ب ِ] (اِخ) خررج (؟) بن عثمان سعدی فروشنده ٔ سابری مکنی به ابوالخطاب از محدثان است. (سمعانی).

سابری. [ب ِ] (اِخ) محمدبن عبدالعزیز عدوی قرشی صاحب السابری. معروف به صاعقه، از مردم بغداد از محدثان است. (سمعانی).

سابری. [ب ِ] (اِخ) محمدبن مغیرهبن نصر مکنی به ابوعلی. از محدثان است. (سمعانی).

سابری. [ب ِرْ ری] (اِخ) مسدوس بن حبیب قیسی بیاع السابری بصری از محدثان است. (از سمعانی).

سابری. (اِخ) از امرای محلی هند در اواخر قرن پنجم بود که در جنگ با قوام الملک نظام الدین هبهاﷲ ابونصر فارسی پیشکار و کدخدا و سپهسالار غزنویان در هند شکست خورد و به هنگام فرار در رودخانه ٔ زاوه غرق گردید. مسعودسعد تفصیل این حادثه را در یک قصیده ٔ 91 بیتی بمدح ابونصر فارسی بیان کرده است. مرحوم رشید یاسمی در مقدمه ٔ دیوان مسعودسعد آرد: از ناحیه ٔ دهگان شبی خبر بلاهور رسید که سابری نام با ده هزار سوار و پیاده بعزم جنگ پیش می آید. ابو نصر فارسی شخصاً بمقابله ٔ او رفت و بیک منزل از آب زاوه گذشت و در ناحیه ٔ سیرا بدشمن رسید و چنان قرار داد که آب زاوه در برابر خصم و سپاه او در پس آنها باشد. سابری ناچار خود را به آب افکند ولی در آن غرقاب بهلاکت رسید. (مقدمه ٔ دیوان مسعودسعد ص لج لد):
... ناگه آمد بانگ کوس سابری از سیرا
راست گوئی بود نالان بر تن او زار زار...
... سابری کان نصرت بو نصر دید از آسمان
سطوتی دیگر نهیب و لشکری دیگر شعار...
... تیر مه میدان رزم و موسم پیکارتو
آمد و آورد فتح سابری پیشت نثار...
مسعودسعد (دیوان ص 172- 174).

فرهنگ معین

نوعی جامه ابریشمی لطیف و گرانمایه، هر چیز نازک. [خوانش: (بِ) (ص. اِ.)]

فرهنگ عمید

از مردم سابور،
مربوط به سابور: ناگه آمد بانگ کوس سابری از سیّرا / راست‌گویی بود نالان بر تن او زارزار (مسعودسعد: ۱۶۳)،
نوعی جامۀ ابریشمی لطیف،
زره محکم ریزبافت،
نوعی خرمای لطیف،

فرهنگ فارسی هوشیار

پارسی تازی گشته شاپوری: گونه ای جامه ی ابریشمین گرانمایه، زره ریز بافت، گیاه نازک و نیکو، بهترین گونه ی خرما (صفت) نوعی جامه ابریشمین تنک و گرانمایه.

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری