معنی ساحلی در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

ساحلی. [ح ِ] (ص نسبی) از ساحل. منسوب بساحل.
- بلاد ساحلی، دریا بار.

ساحلی. [ح ِ] (اِخ) نام یکی از دهستانهای پنجگانه ٔ بخش اهرم شهرستان بوشهر است که در باختر بخش و در جلگه ٔ کم عرض ساحلی بین خلیج فارس و ارتفاعات مند قرار گرفته است و شوسه ٔ سابق بندر بوشهر به لنگه از راه ساحل از وسط آن می گذرد. هوای آن گرم مرطوب و مالاریائی است. و آب مشروب آن از باران و چاه تأمین میشود. زراعت آن اکثراً دیمی و محصولات آن خرما، تنباکو و جزئی غلات است. این دهستان از 16 آبادی بزرگ و کوچک. تشکیل شده و نفوس آن در حدود 720 نفر است که بشغل زراعت و صید ماهی اشتغال دارند. مرکز دهستان قریه ٔ دلوار و قراء مهم آن گورک، چاه تلخ. جائینک، محمد عامری، بوالخیر و پهلوان کشتی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7). رجوع به ساحلات و ساحلیات شود.

ساحلی. [ح ِ لی ی] (ص نسبی) منسوب است به ساحل که بلاد و مواضعی است در اطراف حجاز. (سمعانی).

ساحلی. [ح ِ] (اِخ) صالح بن بیان ثقفی فنزی معروف به ساحلی. از محدثان است. رجوع به صالح بن بیان. و رجوع به الانساب سمعانی (ذیل کلمه ٔ ساحلی) شود.

ساحلی. [ح ِ] (اِخ) محمدبن علی صوری ساحلی مکنی به ابوعبداﷲ از شهر صوراست که برساحل دریای روم واقع است. مردی عالم و حافظ قرآن بود، و احادیث بسیاری روایت کرده است. وی به مصر و شام سفر کرد و سرانجام به عراق رفت، و تا هنگام مرگ ساکن بغداد بود. رجوع به الانساب سمعانی شود.

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

کرانی

فرهنگ فارسی هوشیار

کناری کرانه ای (صفت) منسوب به ساحل، کسی که در کنار دریا یا رود اقامت دارد. یا بلاد (شهرهای) ساحل نشین دریا بار.

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر