معنی ساده زنخ در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
ساده زنخ. [دَ / دِ زَ ن َ] (ص مرکب) امرد. بیریش. که ریش نیاورده باشد. ساده. ساده روی.ساده رخ. ساده زنخدان. ساده شکر. ساده نمک:
صحبت کودگک ساده زنخ را مالک
نیز کرده ست ترا رخصت و داده ست جواز.
ناصرخسرو.
به ساده زنخ میل داری و داری
گزی در گزی ریش و سبلت نهاده.
سوزنی.
حریف ساده زنخ باید اندرین مجلس
نعوذباﷲ اگر را ویا و شین دارد.
کمال اسماعیل (از آنندراج).
(~. زَ نَ) (ص مر.) جوانی که هنوز ریش درنیاورده.
سادهرو
(صفت) آنکه بر عارضش موی نباشد ساده زنخ، محبوب معشوق.