معنی ساسان در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
ساسان. (اِخ) ده کوچکی است ازدهستان نودان بخش کوهمره نودان شهرستان کازرون، واقع در 12هزارگزی شمال نودان و جنوب کوه چنارشاهیجان و33 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7).
ساسان. (اِخ) ابن فشافشاه بن جوهر شهریار فارس بن ساسان بن بهمن. مؤلف فارسنامه (ابن بلخی) نام وی را در سلسله ٔ نسب بیست و پنجمین پادشاه ساسانی که بعد از شهربراز (بسال 629 م.) بر تخت نشست آورده و نسب او چنین است: خرهان بن ارسلان بن باینجوربن مازبدبن لنموربن دبیرفدبن اوتکدسب بن ویونجهان بن تالجاترب بن انوش بن ساسان بن فشافشاه بن جوهر شهریار فارس بن بهمن الملک. (فارسنامه چ تهران ص 20 و چ اروپا ص 25).
ساسان. (اِخ) جد خاندان شاهنشاهی ساسانیان، و پدر بابک و بابک پدر اردشیر نخستین پادشاه آن سلسله است. و لغت نویسان و مورخان اسلامی او را ساسان الاصغر نامیده اند در مقابل ساسان الاکبر که بنابروایات افسانه ای جد همین ساسان (ساسان چهارم به اصطلاح انجمن آرا) و فرزند بهمن بن اسفندیاراست. در ترجمه ٔ تاریخ طبری آمده: اصطخر را روستائی است نام وی طیروره، و اردشیر از آن ده بود و ساسان جد اردشیر مردی مبارز، با هفتاد هشتاد سوار برآمدی، و ملک نبود ولیکن بر این دیه ها و روستاها مهتر بود و آتشخانه ٔ اصطخر بدست وی بود، و مردی جلد بود، و اورا زنی بود رام بهشت نام از نسل بازرنجیان که ملوک فارس بودند. پس ساسان را پسری آمد او را بابک نام کرد، و این بابک چون از مادربیامد موی او دراز بود مادرش گفت این پسر را کاری بشاید بود. پس چون بزرگ شد ساسان بمرد و بابک هم بکارپدر ایستاد مهتری آن روستاها و نگاه داشتن آتشخانه و همه ٔ استخر. (ترجمه ٔ تاریخ طبری چ مشکور ص 81 و82). اندر تاریخ چنان است که پاپک پسر خود ساسان بود و اردشیر از وی بزاد. (مجمل التواریخ والقصص ص 32). درکارنامه آمده که ساسان پدر اردشیر و داماد بابک از نژاد بهمن بود ولی باگردان به صحراگردی می پرداخت و روایات در این باب مختلف است. (سبک شناسی ج 1 ص 11). ثعالبی از اردشیر پسر ساسان سخن میراند و نوشته ٔ او مطابق روایت ایرانی است که موافق تاریخ نیست زیرا ساسان داماد پاپک نبود بل پدر او بود، او نیز نژاد ساسان را به بهمن (اردشیر درازدست) میرساند. (ایران باستان ج 3 ص 2565). پدر اردشیر را ساسان نام بود از نسل ساسان بن بهمن. پدر اردشیر شبانی بابک کردی. بابک درحق او خوابی دید از نژادش پرسید اظهار کرد. بابک او را معزز داشت و دختر داد، اردشیر متولد شد. (تاریخ گزیده چ عکسی اروپا ص 104). فردوسی در شاهنامه ساسان را چهارمین پسر ساسان بن دارای کیانی معرفی میکند که همه ساسان نام داشتند:
برین هم نشان تا چهارم پسر
همی نام ساسانش کردی پدر.
ساسان بنزد شبانان بابک رسید و ابتدا مزدور و بعدها سرشبان شد شبی بابک بخواب چنان دید:
که ساسان به پیل ژیان برنشست
یکی تیغ هندی گرفته بدست...
چنین دید در خواب کآتش پرست
سه آتش ببردی فروزان بدست
چو آذرگشسب و چو خرداد و مهر
فروزان بکردار گردان سپهر
همه پیش ساسان فروزان بدی
به هر آتشی عودسوزان بدی.
بابک بزرگان و فرزانگان را انجمن کرد و خواب خویش باز گفت. خوابگزار پیش بینی کرد که ساسان یا پسرش پادشاه خواهد شد. بابک ساسان را بدرگاه خواند.
ز ساسان بپرسید و بنواختش
برخویش نزدیک بنشاختش.
و از گوهر و نژاد او بپرسید. ساسان چون بجان زینهار یافت.
به بابک چنین گفت از آن پس شبان
که من پور ساسانم ای پهلوان
نبیره جهاندار شاه اردشیر
که بهمنش خواند همی یادگیر
بابک وی را بنواخت و دختر خود بدوداد و اردشیر ثمره ٔ این پیوند بود. رجوع به شاهنامه چ بروخیم ج 7 ص 1923 تا1926 شود. روایت شبانی ساسان جد ساسانیان در شاهنامه یک بار نیز از زبان بهرام چوبین به خسرو پرویز بیان میشود:
بدوگفت بهرام کز راه داد
تو از تخم ساسانی ای بدنژاد
که ساسان شبان و شبان زاده بود
نه بابک شبانی بدوداده بود؟
(شاهنامه چ بروخیم ج 9 ص 2701).
مشیرالدوله در کتاب ایران باستان آرد: چنانکه طبری گوید (ج 2 ص 56) ساسان موبد معبدی بود که در استخر برای ناهید (یکی از ایزدان مذهب زرتشت) ساخته بودند و زن او رام بهشت را دختر یکی از پادشاهان بازرنگی میدانستند. این سلسله ٔ پادشاهان در استخر سلطنت داشت. پاپک پسر ساسان در شهر خیر در کنار دریاچه ٔ پختگان یا بختگان حکومت میکرد. او برای پسرش اردشیر منصب ارگبدی (دژبانی) قلعه ٔ دارابگرد را گرفت و پادشاهی که این منصب به او داد گوزهر بازرنگی بود. بعدها پاپک گوزهر راکشت و از اردوان عنوان پادشاهی برای پسرش خواست و با وجود امتناع اردوان از اعطای آن، شاپور بعد از فوت پدرش خود را پادشاه دانست و برادرش اردشیر را بتمکین از خود فراخواند ولی شاپور ناگهان درگذشت و اردشیرتاج پادشاهی بر سر نهاد. این است مفاد روایت طبری که با روایت کارنامه ٔ اردشیر پاپکان و فردوسی اختلاف کلی دارد. موافق این روایت نسب ساسان جد جد اردشیر به بهمن (اردشیر درازدست) میرسد. یعنی جد جد او که نیزساسان نام داشت و پسر دارا معاصر اسکندر بود پس از کشته شدن دارا به هند رفت. در دوره ٔ اشکانیان ایران به دویست و چهل دولت کوچک تقسیم میشد و شاه اشکانی بر تمامی پادشاهان سلطنت داشت، پاپک که پادشاه پارس بود خوابهائی حیرت آور دید و دانشمندان آن را چنین تعبیر کردند که چوپان او ساسان یا پسرش شاه خواهند شد. پس از آن پاپک ساسان را خواست و معلوم کرد که نسب اوبه بهمن (اردشیر درازدست) میرسد و دختر خود را به او داد و از این پیوند اردشیر به دنیا آمد. پیداست که این روایت افسانه است و آن را از این جهت گفته اند که نسب ساسانیان را به هخامنشیان برسانند زیرا از انقراض سلسله ٔ هخامنشی تا زمان پاپک 555 سال گذشته بود و بنابر این ممکن نبود نسب ساسان در چهار یا پنج پشت به داریوش یا دارای داستانها برسد. ثانیاً اگر ساسان بهند رفت و اولاد او تا زمان اردوان در آنجا ماندندخیلی بعید است که ساسان معاصر پاپک، پنج قرن و نیم پس از مهاجرت نیاکانش به هند، ایرانی مانده و بپارس بازگشته چوپان پاپک شده باشد و بالاخره با صرف نظر ازهمه ٔ این ایرادات ساسان پدر پاپک بود نه داماد او، و زن او رام بهشت را دختر گوزهر بازرنگی امیر استخر میدانستند نه دختر بابک... باید دانست که پاپک پدر اردشیر یکی از اترپاتها (آذربانان) بود که هم روحانی بودند و هم در پارس حکمرانی میکردند. و تا کنون از سی تن از اَتروپاتهای پارس مسکوکاتی بدست آمده است. (از ایران باستان ج 3 ص 2529 تا 2531). نام زن ساسان بطوری که از کتیبه ٔ کعبه ٔ زردشت برمی آید دینگ بود. (ایران در زمان ساسانیان کریستنسن چ 2 ص 106). و نیز رجوع به قاموس الاعلام ترکی و حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 222 و تاریخ طبری چ لیدن ج 2 ص 813 و سبک شناسی ج 1 ص 134 و تاریخ سیستان ص 201 و ایران تألیف گیرشمن ترجمه ٔ دکتر معین صص 291- 318 شود:
بابک ساسان کو و کو اردشیر
کوست نه بهرام نه نوشیروان.
ناصرخسرو (دیوان ص 317).
هستم ز نسل ساسان نزتخمه ٔتکین
هستم زصلب کسری نز دوده ٔ ینال.
مجدالدین همگر شیرازی.
- آل ساسان، خاندان ساسانی. سلسله ٔ ساسانی. ساسانیان:
از آن چندان نعیم جاودانی
که ماند از آل سامان و آل ساسان.
رودکی.
رجوع به ساسانیان شود.
- ابوساسان، کنیه کسری انوشروان ملک الفرس و هو اعجمی و قال بعضهم انما هو انوساسان بالنون. (تاج العروس) (شرح قاموس):
هذا ابوساسان قد اشجاکم
ماذا لقیتم من ابی ساسان.
اوراق صولی.
- بیت ساسان، خاندان ساسانی.
- گوهر ساسان، نژاد ساسانی:
خلق همه ز آب و خاک و آتش و بادند
وین ملک از آفتاب گوهر ساسان.
رودکی (از تاریخ سیستان ص 320).
ساسان. (ص نسبی) ساسانی. ساسانیان:
تن آسان بسوی خراسان کشید
سپه را بر آئین ساسان کشید.
(شاهنامه چ بروخیم ج 8 ص 2327).
چو آزرمها بر زمین برزنیم
همه بیخ ساسان ز بن برکنیم.
(ایضاً ص 2665).
ز دفتر همه نامشان بسترم
سرتخت ساسان به پی بسپرم.
(ایضاً ص 2695).
ساسان. (اِخ) (...پنجم) بعد از خسروپرویز در مرو بوده، و نامهای پادشاهان ایران را که پارسیان آنان را به وخشوری پذیرفته اند و آن پانزده صحیفه است و بزبان آسمانی نسبت داده اند، او بفارسی ترجمه کرده و نام آن دساتیر است و فرهنگ لغات دساتیر نیز در تلو آن حاضر است و بعضی لغات از آنجا نقل شد و میشود. (انجمن آرا) (آنندراج). پنجم ساسان بزعم مؤلف دساتیر، شانزدهمین پیغامبر ایرانی بوده است. رجوع به فرهنگ ایران باستان پورداود ص 34 ومزدیسنا در ادبیات فارسی معین چ 1 ص 50 و 51 شود.
ساسان. (اِخ) محلتی به مرو، در خارج آن شهر از دروازه ٔ فیروزیه. و بعضی از روات بدان منسوبند. (معجم البلدان یاقوت). نام این موضع در انساب سمعانی ساسیان ضبط شده است. رجوع به ساسیان شود.
ساسان. (اِخ) (رودخانه ٔ...) در کازرون، آبش شیرین و گوارا، از چشمه ٔ ریجان برخاسته از تنگ چکان گذشته در قریه ٔ حسین آباد کازرون به آب چشمه ٔ سراب شیر و چشمه ٔ سیاه رود آمیخته، واردرودخانه ٔ شاپور شود. پس در قریه ٔ پوشکان کازرون به آب چشمه ٔ سرآب دختران پیوسته چون به قریه ٔ رودک خشت رسد آن را رودخانه ٔ خشت گویند. (فارسنامه ٔ ناصری).
ساسان. (اِخ) حمداﷲ مستوفی آن را نام قدیم فسا شمارد و گوید: [فسارا] فسابن طهمورث دیوبندساخته بود خراب شد، گشتاسف بن لهراسب کیانی تجدید عمارتش کرد. و نبیره اش بهرام بن اسفندیار به اتمام رسانید، ساسان نام کرد. (نزهه القلوب چ لسترنج ص 125).
ساسان. (ص، اِ) گدا و گدائی کننده. (برهان). گدا. (دهار) (جهانگیری و شرفنامه ٔ منیری از اجمال حسینی). گدا و فقیر. (غیاث از کشف اللغات). گدا و فقیر و درویش. (ناظم الاطباء) (استینگاس). رأس الشحاذین و کبیر هم. (قطر المحیط). رئیس گدایان. نرگدا. سردار گدایان. گویند چون بهمن، همای دختر خود را ولیعهد گردانید ساسان از خوف جان بکوهسار گریخت و سیاحت پیشه کرد جمعی از درویشان بر او گرد آمدند و در هیچ مسکنی منزل نساخت و در هیچ موضع وطن نگرفت بدین معنی آن طایفه را که ایشان به انواع کدیه و گدائی و اصناف سؤال، جواهر و نقود از دکان و کیسه های مردم استخراج میکردند ساسانیان نامند. (برهان). گویند دزدی بود که وسائل کثیری برای تحصیل پول ابتکار کرد از آنجاست که همه ٔ طراران و کسانی که از کلاه برداری و تقلب نان میخورند نام «بنو ساسان » دارند و شیوه ٔ آنان «طریقه ساسان » یا «علم ساسان » نامیده میشود کلمه ٔ «سوس » را در حریری ص 326 ببینید. (دزی ج 1 ص 621). رجل کان فقیراً بصیراً فی استعطاء الناس و الاحتیال فی تحصیل الصّدقه منهم. (اقرب الموارد). || صاحب ترک و تجرید و تفرید. (برهان). مجرد و تنها و عزلت گزین و گوشه نشین و خلوت نشین. (ناظم الاطباء) (استینگاس). رجوع به ماده ٔ ذیل شود.
ساسان. (اِخ) ابن بهمن بن اسفندیار ملقب به ساسان الاکبر مطابق روایات افسانه ای که در شاهنامه و نیز در کلیه ٔ کتابهای تاریخ و لغت آمده، جدّ سلسله ٔ ساسانی است. در برهان قاطع آمده: نام پسر بهمن بن اسفندیار است که از همای دخت که هم خواهر و هم مادر او و هم زن و هم دختر پدر او بود گریخت، گویند چون بهمن، همای دختر خود را ولیعهد گردانید ساسان از خوف جان به کوهسار گریخت و سیاحت پیشه کرد، جمعی از درویشان براو گرد آمدند و در هیچ مسکنی منزل نساخت و در هیچ موضعی وطن نگرفت بدین معنی آن طایفه را که به انواع گدائی و اصناف سؤال، جواهر و نقود از دکان و کیسه های مردم استخراج میکردند ساسان نامند. (برهان). او [بهمن] را پسری بود نام او ساسان از زنی نام او شیوذ از فرزندان طالوت ملک. (ترجمه ٔ تاریخ طبری چ مشکور ص 70). در شاهنامه آمده:
پسر بود او را یکی شیرگیر
که ساسانش خواندی ورا اردشیر
یکی دخترش بود نامش همای
هنرمند و بادانش و پاک رای
پدر درپذیرفتش از نیکوی
بدان دین که خوانی ورا پهلوی
همای دل افروز تابنده ماه
چنان بد که آبستن آمد ز شاه
چو شش ماه شد پر ز تیمار شد
چو بهمن چنان دید بیمار شد
چو از درد، شاه اندر آمد ز پای
بفرمود تا پیش او شد همای
چنین گفت کاین پاک تن چهرزاد
ز گیتی فراوان نبوده ست شاد
سپردم بدو تاج و تخت بلند
همان لشکر و گنج و بخت بلند
ولیعهد من او بود در جهان
هم آنکس که زو زاید اندر نهان
چو ساسان شنید این سخن خیره شد
ز گفتار بهمن دلش تیره شد
به سه روز و دو شب بسان پلنگ
از ایران بمرزی دگر شد ز ننگ
دمان سوی شهر نشاپور شد
پر از درد بود از پدر دور شد
زنی را ز تخم بزرگان بخواست
همی خویشتن داشت با خاک راست
همی داشت تخم کیی در نهفت
ز گوهر بگیتی کسی را نگفت
زن پاک تن پاک فرزند زاد
یکی نیک پی پور فرخ نژاد
پدر نام ساسانش کرد آن زمان
مر او را بزودی سرآمد زمان.
(شاهنامه چ بروخیم ج 6 صص 1755- 1757).
در مجمل التواریخ و القصص آمده: «کی بهمن، پسر اسفندیار بود و مادرش را نام اسنور بود از فرزندان طالوت الملک، و نام او اردشیر بود، کی اردشیر دراز انگل خواندندی او را و به بهمن معروف است، و او را درازدست نیز گویند... و او را پسری بود نامش ساسان، و دختری همای. (همان کتاب ص 30). بهمن را پسری بود نام وی ساسان، چون بهمن پادشاهی دختر را داد، [وی] ننگ آمدش از این کار و به دور جای برفت و نسب خویش پوشیده کرد، و گوسفند چند بدست آورد و همی داشتی تا به هندوستان اندر بمرد، و از وی پسری ماند هم ساسان نام بود، تا پنجمین پسر همچنان [ساسان] نام همی نهادند، و روزگار اندر محنت و شبانی کردن همی گذاشتند تا پاپک پادشاه اصطخر خوابها دید که بجایگاه گفته شود. (همان کتاب ص 32 و 33). چون بهمن گذشته شد از وی پنج فرزند ماند. دو پسر یکی ساسان دیگر دارا... ساسان با آنکه عامل و عالم و مردانه بود رغبت بپادشاهی نکرد و طریق زهد سپرد و در کوه رفت. (فارسنامه ٔ ابن بلخی چ تهران ص 44). او [بهمن] را پسری بود ساسان نام و دختری همای نام بهمن همای را زن کرد و پادشاهی به دختر داد ساسان از رشک بعبادت مشغول شد. (تاریخ گزیده چ عکسی ص 89). به عقیده ٔ یزدانیان ساسان نخست تارک دنیا شد و بپادشاهی نپرداخت و خود را در حکمت و ریاضت کامل ساخت و اولاد خود را نیز به تحصیل دانش و فرزانگی وصیت کرد و همه ٔ اولاد اودر سلک کاملین منسلک شده اند. (انجمن آرا) (آنندراج). نخست ساسان بزعم مؤلف دساتیر پانزدهمین پیغامبر ایرانی بوده است. رجوع به فرهنگ ایران باستان پورداود ص 34 و مزدیسنا در ادبیات فارسی معین چ 1 ص 50 و 51 شود.
ساسان. (اِخ) ابن دارا (ساسان دوم) بروایت فردوسی در شاهنامه فرزند دارا آخرین پادشاه کیانی است که بعد از پدر به هند گریخت. فردوسی گوید:
چو دارا به رزم اندرون کشته شد
همه دوده را روز برگشته شد
پسر بد مر او را یکی شادکام
خردمند وجنگی و ساسان به نام
پدر را بدانگونه چون کشته دید
سر بخت ایرانیان گشته دید
از آن لشکر روم بگریخت اوی
به دام بلا برنیاویخت اوی
به هندوستان در، بزاری بمرد
ز ساسان یکی کودکی ماندخرد
برین هم نشان تا چهارم پسر
همی نام ساسانش کردی پدر
شبانان بدندی و گر ساربان
همه ساله با درد و رنج گران.
(شاهنامه چ بروخیم ج 7 ص 1923).
یک بار دیگر در شاهنامه هنگام گفتگوی خسرو پرویز با بهرام چوبین نام این ساسان بمیان می آید:
ورا گفت خسرو چو دارا بمرد
نه تاج بزرگی به ساسان سپرد؟
(شاهنامه ٔ چ بروخیم ج 9 ص 2701).
رجوع به ساسان شود.
ساسان. (اِخ) ابن روزبه. از امیران ایران پیش از اسلام است و در مجمل التواریخ و القصص بنقل از تاریخ حمزه ٔ اصفهانی نام وی در شمار مرزبانانی از پارسیان آمده که بر دیار عرب فرمان راندند. و گوید: «ساسان بن روزبه پادشاه تهامه، و مصر، و عمان، و ثعلبه، و یثرب بوده است اندر روزگار قدیم. روزبه ساسان همچنین بر عمل پدر بوده است ». رجوع به مجمل التواریخ و القصص ص 79 و تاریخ حمزه ٔ اصفهانی چ برلن ص 91 شود.
ساسان. (اِخ) ابن ساسان (ساسان سوم) به روایت فردوسی در شاهنامه، فرزند ساسان بن بهمن بن اسفندیار است. فردوسی گوید: چون بهمن همای را ولیعهد خود ساخت ساسان دلتنگ شد و به نیشاپور رفت و زنی از بزرگان بخواست و او را فرزندی آمد که:
پدر نام ساسانش کرد آن زمان
مر او را بزودی سرآمد زمان
چو کودک ز خردی بمردی رسید
در آن خانه جز بینوائی ندید
ز شاه نشاپور بستد گله
که بودی به کوه و بهامون یله
همی بود یک چند چوپان شاه
به کوه و بیابانش آرامگاه.
(شاهنامه چ بروخیم ج 6 ص 1756).
[ع.] (ص فا.) گدایی کننده، گدا.
کسی که از ملک و مال احتراز کند، فقیر، درویش،
پدربزرگ اردشیر بابکان
درویش، فقیر