معنی ستاد در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

ستاد. [س ِ] (اِ) مخفف ایستاد باشد که برپای بودن است. (برهان):
اساسی که بر آب داند ستاد
شتابنده کوهی ز آسیب باد.
امیرخسرو.
|| مخفف استاد و ستانده و ستنده و ستد و ستاده. (آنندراج):
وآن بنشنو تو که گویند فلان شخص بشعر
ازفلان شاه بخروار زر و سیم ستاد.
اثیرالدین اومانی.

ستاد. [س ِ] (اِ) ارکان حرب. رجوع به لغات فرهنگستان و ارکان حرب شود.

فرهنگ معین

(س) (اِ.) مرکز فرماندهی.

فرهنگ عمید

مرکز سامان‌دهی به امری،
* ستاد ارتش: (نظامی) مرکز فرماندهی در ارتش که طرح‌ها و نقشه‌های جنگی را بررسی و مطالعه می‌کند و شامل نیرو‌های زمینی و هوایی و دریایی است، ارکان حرب،

حل جدول

مرکز فرماندهی

مترادف و متضاد زبان فارسی

قرارگاه، مرکز، مقر، ارکان حرب، رکن، مرکز برنامه‌ریزی

فرهنگ فارسی هوشیار

مخفف ایستاد

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر