معنی ستاک در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
ستاک. [س ِ] (اِ) هر شاخ نورسته ٔ تازه و نازک را گویند که از بیخ درخت بجهد. (برهان) (غیاث). ستاخ است که شاخ تازه رسته باشد. (آنندراج). شاخی بود که از درخت نو برون آید یا از بیخش یا از بنش و آن شاخ تازه و نازک باشد. (اوبهی). شاخ نو باشد که از بن ریاحین برآید. (لغت فرس اسدی):
سوسن لطیف و شیرین چون خوشه های سیمین
شاخ و ستاک نسرین چون برج ثور و جوزا.
کسایی.
من بساک ازستاک بید کنم
بی تو امروز جفت سبزه منم.
عماره.
بشب در باغ گویی گل چراغ باغبانستی
ستاک نسترن گویی بت لاغرمیانستی.
فرخی.
آسمان خیمه زد از بیرم و دیبای کبود
میخ آن خیمه ستاک سمن و نسترنا.
منوچهری.
ستاکهای گل اکنون درخت وقواقند
ز زندواف بر او صدهزار گونه زبان.
ازرقی.
غرقه گردد بامدادان هر ستاک گلبنی
بر مثال خاطر مداح میر اندر گهر.
ازرقی (از آنندراج).
|| مطلق شاخ درخت را گفته اند خواه تازه باشد و خواه غیرتازه، و به شین نقطه دار هم آمده است و درست است چه در فارسی سین و شین بهم تبدیل می یابند. (برهان). شاخ درخت. (آنندراج) (اوبهی). || شاخ نازک و تازه ٔ درخت تاک را که درخت انگور باشدگویند خصوصاً و آن را بسبب ترشمزگی میخورند. (برهان). تاک رز. (اوبهی).
(س) (اِ.) شاخه نورسته.
شاخهای که از بغل شاخۀ دیگر بروید، شاخۀ نورسته،
شاخۀ راست درخت: بار دیگر بر ستاک گلبن بیبرگوبار / افسر زرین برآرد ابر مرواریدبار (ازرقی: ۲۳)،
شاخه نازک و تازه
بن، ریشه، اصل، بیخ، ماخذ، منبع، منشا، سرچشمه، شاخه نورسته، شاخه درخت، شاخه تازه تاک
(اسم) شاخه نورسته (عموما)، شاخه نازک و تازه تاک شاخه نورسته (خصوصا)، شاخه درخت (مطلقا) .