معنی سته در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

سته. [س َ ت َه ْ] (ع اِ) استخوان سرین. (منتهی الارب).

سته. [س َ ت ِه ْ] (ع ص) پس رو قوم. || آنکه سرین کلان را دوست دارد. (منتهی الارب).

سته. [س َت ْ ت َ / ت ِ / س َ ت َ / ت ِ] (اِ) انگور و به عربی عنب گویند. (برهان) (جهانگیری). مأخذ این لغت سه دانه انگور است که در میان انگور است. (آنندراج):
گر چو سته دلش بیفشارند
قطره ای جود از آن برون نارند.
عسجدی (از آنندراج).
|| میوه ای است که میان بر آن دارای مواد غذایی بسیار ولی درون بر آن نازک است و هسته ها در داخل آن پراکنده اند. (گیاه شناسی گل گلاب ص 187).
سته ساده ترین میوه های گوشتی ناشکوفا بشمار میرود و تمام قسمتهای مزوکارپ آن گوشتی گشته و در داخل آن دانه ها قرار گرفته اند. در این میوه ها لایه ٔ داخلی آنها سخت و استخوانی میگردد و قسمت خارجی دانه را میسازد. خرما، انگور، گوجه فرنگی و مرکبات جزو این میوه ها بشمار میروند. (از گیاه شناسی ثابتی ص 517). || هر چیز را نیز گفته اند که شب بر آن گذشته باشد و شب مانده شده باشد. (برهان) (جهانگیری) (آنندراج). || سرکه که در مقابل دوشاب است. (برهان).

سته. [س ِ ت َ / ت ِ] (ص) رنجور و ضعیف و ناتوان. (برهان) (جهانگیری) (اوبهی). رنجور. (صحاح الفرس). || درم ناسره و این در اصل سه ته بود چراکه هر دو جانب آن دو ته نقره باشد در میان یک ته مس باشد و ستوقه معرب این است، از شرح نصاب. (غیاث).

سته. [س ُ ت ُه ْ] (ص) مخفف ستوه است بمعنی ملول و بتنگ آمده و عاجز شده. (از برهان) (از جهانگیری) (از شرفنامه):
فراوان ز هر گونه جستند کین
نه این زآن سته شد نه نیز آن از این.
فردوسی.
کیست آنکس که سر از طاعت تو باز کشد
که نه چون ایلک آید سته و چون چیپال.
فرخی (دیوان چ عبدالرسولی ص 216).
سته بود دشمن ز جنگ و ستیز
گرفتند هم در دل شب گریز.
اسدی.
زین روی که دیدنش مرا بودی کیش
سیر و ستهم چو آمدم پیری پیش.
جوهری مستوفی.

سته. [س ِ ت ِه ْ] (اِ) لجاجت و ستیزه کردن. (برهان). لجاج و ستیزه. (جهانگیری):
تو نرم شو چو گشت زمانه درشت
هسته برو که سود ندارد سته.
ناصرخسرو.
|| (ص) ضعیف و ناتوان. (برهان).

سته.[س ِت ْ ت َ / ت ِ] (از ع، عدد، ص، اِ) شش. (غیاث).
- سته ٔ ضروریه، و این سبب ها شش جنس است و هر شش ضرورات است و مردم بی آن نتوانند بودن، و طبیبان آن را الاسباب السته العامیه گویند و آن شش، یکی هواست، یکی چیزهای خوردنی و آشامیدنی و یکی خواب و بیداری و یکی حرکت و سکون و یکی استفراغ و احتقان و یکی اعراض نفسانی است. رجوع به اعراض نفسانی و ذخیره ٔ خوارزمشاهی شود.

سته. [س َ ت َه ْ] (ع مص) پیروی کردن کسی از پشت. || زدن به اِست کسی. (از اقرب الموارد). || کلان سرین شدن. (منتهی الارب).

سته. [س ِ ت َه ْ / س ِت ْه ْ] (ع اِ) کون. ج، اَستاه. (منتهی الارب). عجز. (اقرب الموارد). سَه ْ و سُه ْ. (اقرب الموارد). و رجوع به سَه و سُه شود. || استخوان سرین. (منتهی الارب).

فرهنگ معین

(س تُ) (ص.) ستوه، خسته، درمانده.

(س تَ) (اِمص.) لجاج، عناد.

فرهنگ عمید

انگور،
میوه و خوراکی که شب بر آن گذشته و شب‌مانده شده باشد،

ستیز

میوه‌ای که پوستۀ نازک و میان آب‌دار و یک یا چند هستۀ کوچک دارد، مانند انگور و هلو،

شش،

ستوه

حل جدول

عناد

فرهنگ فارسی هوشیار

لجاج، ستیزه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری