سجل در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
لغت نامه دهخدا
سجل. [س َ] (ع مص) ریختن آب را. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد). || متصل خواندن سوره را. (منتهی الارب) (آنندراج). متصل خواندن کتاب را، و از این معنی است حدیث ابن مسعود: افتتح سوره النساء فسجلها؛ یعنی آن را متصل خواند و آن از سجل است بمعنی جهت. (ذیل اقرب الموارد).
سجل. [س َ] (اِ) نام طعامی که از گوشت و آرد درست نمایند. (آنندراج).
سجل. [س َ] (ع اِ) دلو بزرگ با آب. سجال و سجول جمع آن است. (منتهی الارب) (آنندراج). دول بزرگ. (مهذب الاسماء). دلو بزرگ که در آن آب باشد اندک یا بسیار و اگر خالی بود آن را سجل نگویند. (اقرب الموارد). || پستان بزرگ. || پری دلو. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد). || (ص) جوانمرد. (آنندراج). مرد بخشنده. (اقرب الموارد). || (اِ) چک با مهر. (منتهی الارب).
سجل. [س ِ ج ِل ل / س ِ ج ِ] (از ع، اِ) چک با مهر. (منتهی الارب) (آنندراج) (غیاث): مشتری چک نویس قدر تو بس که سعادت سجل آن چک تست. خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 526). || نویسنده. (منتهی الارب) (آنندراج). || مرد بلغت حبشه. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد). || نامه. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) (شرفنامه) (المعرب جوالیقی). || زینهارنامه. (ملخص اللغات). || حکم. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) (متن اللغه) (شرفنامه) (زمخشری) (دهار). فتوی قاضی. (ناظم الاطباء). قباله ٔ شرعی. (غیاث): غیر نطق و غیر ایما و سجل صد هزاران ترجمان خیزد ز دل. مولوی. چو قاضی بفکرت نویسد سجل نگردد ز دستاربندان خجل. سعدی (بوستان). || عهد و پیمان و مانند آن. (منتهی الارب). عهد و پیمان. ج، سجلات. (آنندراج). کتاب عهد. (اقرب الموارد): چون بخون خویشتن بستم سجل هر سرشکی را گوایی یافتم. عطار. سجل دل بخون نبشتم و لیک نیست یک تن گواه این سجلم. عطار. || طومار. (ناظم الاطباء): قاصد بخشش جهان در دو قدم درنوشت چرخ و زمین چون سجل هر دو بهم درنوشت. خاقانی. || رقمزده. ثبت شده: هر ثنایی که گفتم او را من سجلست او بصدر دیوانم. مسعودسعد (دیوان چ رشید یاسمی ص 337). || پیاده ٔ حاکم. (شرفنامه). پیاده ٔ قاضی. ابومریم. رجوع به کلمات فوق شود. || شناسنامه. ورقه ٔ هویت. نوشته ای است که برای شناسایی شخص جهت توصیف و بیان احوالات شخصی فرد از طرف اداره ٔ آمار و ثبت احوال صادر میشود، و در آن تاریخ تولد و ذکر نام پدر و مادر و سایر خصوصیات بعدی از قبیل تاریخ ازدواج و فوت و اولاد در آن ثبت و ضبط میشود. نام و نشان. (فرهنگستان). || نورده. || دفتر. || دفتر قضاوت و عدالت. || تصدیق نامه. دفتردار قاضی و یا خود قاضی. || دفتر حقوق و کارهای متعلق بعامه و جز آن. (ناظم الاطباء).
سجل. [س ِ ج ِل ل] (اِخ) نام کاتب نبی (ص). (منتهی الارب). نام دبیری است از دبیران پیغامبر علیه الصلواه و السلام. (مهذب الاسماء). کاتب نبی (ص). (المعرب جوالیقی ص 194).
سجل. [س ِ ج ِل ل] (اِخ) نام فرشته ای است. (ترجمان القرآن).
فرهنگ معین
دفتر احکام، حکم و فتوای قاضی.3- در فارسی به معنای شناسنامه. [خوانش: (س جِ) [ع.] (اِ.)]
فرهنگ عمید
[منسوخ] دفترچهای که در آن نام، نشان، تاریخ تولد، ازدواج، طلاق، و فوت ثبت میشود، سجل احوال، شناسنامه، حکم محکم، [قدیمی] عهدنامه، [قدیمی] حکم و فتوای قاضی، [قدیمی] دفتری که قاضی صورت دعاوی و اسناد و احکام را در آن بنویسد، [قدیمی] کتاب عهود و احکام،