معنی سرآغاز در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

سرآغاز. [س َ] (اِ مرکب) مقابل سرانجام. چیزی که به آن شروع چیزی واقع شود، و با لفظ کردن و زدن مستعمل است. (آنندراج از بهار عجم):
ای نام تو بهترین سرآغاز
بی نام تو نامه کی کنم باز.
نظامی.
چو برقع ز روی سخن برفکند
سرآغاز آن از دعا درفکند.
نظامی.
کف صیتش سرآغاز شهی وختم سلطانی
بنام نامی ختمی پناهی شاه بطحی زد.
زلالی (از آنندراج).
حبیبی کو بود محبوب دلها
سرآغاز بهار و آب و گِلها.
زلالی (از آنندراج).
- سرآغاز کردن،شروع کردن. آغاز نمودن:
نخستین گره کز سخن باز کرد
سخن را بچربی سرآغاز کرد.
نظامی.
چو شاه این سخن را سرآغازکرد
چنان گنج سربسته را باز کرد.
نظامی.

فرهنگ معین

(~.) (اِمر.) دیباچه، مقدمه، هرچه با آن چیزی شروع شود.

فرهنگ عمید

دیباچه، مقدمه، هرچه که با آن چیزی شروع شود،

مترادف و متضاد زبان فارسی

دیباچه، مقدمه،
(متضاد) اختتام، پایان، خاتمه

فرهنگ فارسی هوشیار

مقدمه، شروع چیزی

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر