معنی سربریده گشتن در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

سربریده گشتن. [س َ ب ُ دَ / دِ گ َ ت َ] (مص مرکب) جدا گشتن. منقطع گشتن. دور گشتن. کناره گرفتن: و چنان از خلق سربریده گشتم که چون روز بود از بیم آنکه نباید کسی مرا از او به خود مشغول کند گفتم خداوندا به خودم مشغول گردان. (تذکرهالاولیاء عطار).

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر