معنی سربیشه در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

سربیشه. [س َش َ] (اِخ) ده ززوماهرو بخش الیگودرز شهرستان بروجرد. دارای 174 تن سکنه است. آب از چشمه و قنات. محصول آن غلات، لبنیات. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).

سربیشه. [س َ ش َ] (اِخ) ده بهمئی سرحدی بخش کهکیلویه ٔ شهرستان بهبهان. دارای 150 تن سکنه است. آب از چشمه. محصول آن غلات، پشم، لبنیات. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).

سربیشه. [س َ ش َ] (اِخ) ده بلوک شرقی بخش مرکزی شهرستان دزفول. دارای 100 تن سکنه است. آب از کارون. محصول آن غلات. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).

سربیشه. [س َ ش َ] (اِخ) ده مؤمن آباد بخش درمیان شهرستان بیرجند. آب آن از قنات. محصول آن غلات، شلغم. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر