معنی سردمدار در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
سردمدار. [س َ دَ] (نف مرکب، اِ مرکب) پاتوغدار. (یادداشت مؤلف). || رئیس و پیشوای مردم. (یادداشت مؤلف). || پلیس سرگذر. (یادداشت مؤلف). || نوعی دشنام که پدران و مادران به پسران ناخلف دهند. (یادداشت مؤلف). سخت رذل و پست. (یادداشت مؤلف).
(سَ دَ) (ص فا.) سردسته، رییس.
صاحب سردم،
[قدیمی] صاحب خانقاه،
[قدیمی] پاتوقدار،
شَمَل
رئیس، سرپرست، رهبر، خانقاهدار