معنی سرسپرده در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
(~. س پُ دِ) (ص مف.) تسلیم شده، فرمانبردار.
مطیع، منقاد، فرمانبردار،
مرید و پیرو فداکار و آماده جانبازی
تسلیم، فرمانبردار، فدایی، تابع، ارادتمند، ارادتکیش، برخی، فدوی، جاننثار، مطیع، منقاد،
(متضاد) گردنکش، یاغی، نافرمان
(صفت) مطیع فرمانبرده، تسلیم شده، به حلقه ارادت مرشد در آمده.