معنی سرف در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

سرف. [س َ] (ع مص) خوردن سرفه برگ درخت را. || پرورش بد کردن مادر بچه را با فزونی شیر. (منتهی الارب).

سرف. [س َ رَ] (ع مص) خطا کردن. (مصادر زوزنی) (ناظم الاطباء) (تاج المصادر بیهقی) (آنندراج). || فزونی کردن در جاه و در خرج مال. (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (منتهی الارب) (اقرب الموارد). اسراف. زیاده روی. سرفه به این معنی سرف است، سرفه خوردن برگ درخت را. (تاج المصادر بیهقی). || سوراخ کردن وی برگ درخت را. (تاج المصادر بیهقی). || ماندن چیز را بغفلت. || فراموش نمودن. (منتهی الارب) (از آنندراج). || (اِمص، اِ) خطا. || خیرگی عقل. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). || خوکردگی. || حرص بر می و مانند آن. (منتهی الارب) (آنندراج). و فی الحدیث: ان للحم سرفاً کسرف الخمر. (از منتهی الارب).

سرف. [س َ رَ / س ُ رُ] (اِ) درد گلو و سینه که بسبب سرفه کردن بهم رسیده باشد. (برهان) (شرفنامه). درد گلو که از کثرت سرفه باشد و سرفیدن مصدر آن است. (آنندراج).

سرف. [س ُ] (اِ) سرفه که به عربی سُعال خوانند:
پیری مرا به زرگری افکند ای شگفت
بی گاه و دود زردم و همواره سرف سرف.
کسایی.

سرف. [س ُ رُ] (اِ) خاریدن کام. (برهان).

سرف. [س ُ رُ] (ع اِ) چیزی است سفید که به بافته ٔ کرمک ابریشم ماند. (آنندراج) (منتهی الارب).

فرهنگ عمید

زیاده‌روی و تجاوز از حد اعتدال،

سرفه

حل جدول

غلام و برده

غلام، برده

گویش مازندرانی

میل کردن، سواد داشتن

فرهنگ فارسی هوشیار

تباهاندن تباه کردن ‎ کوتاهی ورزیدن، به زفان افکندن (زفان اشتباه) ‎ بیشروی (زیاده روی)، تباهی در خوراک، آزمندی در نوشیدن، خو کرد گی ‎ فراموشکار، تباه فرانسوی زرخرید (اسم) درد گلو و سینه که به سبب سرفه به هم رسد، خارش کام احساس خارش در کام. (اسم) خروج هوای زفیری که از ریه به طور مقطع و کوتاه براثر تحریک مجاری تنفسی خصوصا قصبه الریه و ابتدای حلق. اکثر اوقات عمل سرفه به منظور خروج سروزیته و ترشحات اخلاط خانه های ششی و برونشها است و گاهی هم برای خروج ذرات غذایی است که تصادفا وارد قصب الریه میشوند سعال.

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری