معنی سرنگونی در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
لغت نامه دهخدا
سرنگونی. [س َن ِ گو] (حامص مرکب) باژگونی. سربزیری:
بختم از سرنگونی قلمش
چون سخنهای او بلندپراست.
خاقانی.
حل جدول
نکس
مترادف و متضاد زبان فارسی
انتکاس، انقراض، قلع، نابودی، براندازی، باژگونگی، واژگونی
گویش مازندرانی
نوعی نفرین به معنی بمیری و از بین بروی
پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا
وارد حساب کاربری
خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید
ثبت نام
کنید.