معنی سرپنجگی در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

سرپنجگی. [س َ پ َ ج َ / ج ِ] (حامص مرکب) قوت و توانایی. (آنندراج). پهلوانی:
نه روزی به سرپنجگی میخورند
که سرپنجگان تنگ روزی ترند.
سعدی.
به سرپنجگی کس نبرده ست گوی
سپاس خداوند توفیق گوی.
سعدی.
لاف سرپنجگی و دعوی مردی بگذار
عاجز نفس فرومایه چه مردی چه زنی.
سعدی.
پنجه ٔ دیو به بازوی ریاضت بشکن
کاین به سرپنجگی ظاهر جسمانی نیست.
سعدی.

فرهنگ عمید

زورمندی،
دلاوری،
زبردستی،

مترادف و متضاد زبان فارسی

زورمندی، دلاوری، قدرتمندی، تسلط

فرهنگ فارسی هوشیار

قوت و توانایی و پهلوانی

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر