سر برتافتن در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
لغت نامه دهخدا
سر برتافتن. [س َ ب َ ت َ] (مص مرکب) کنایه از نافرمانی کردن و یاغی شدن. (برهان) (آنندراج). اعراض کردن. دوری جستن: پس مردمان کابل سر برتافتند. (تاریخ سیستان).
چه وقت آید کزین به دست یابیم
ز حق خدمتت سر برنتابیم.
نظامی.
سرش برتافتم تا عاقبت یافت
سر از من لاجرم بدبخت برتافت.
سعدی.
راستی را سر ز من برتافتن بودی صواب
گر چو کژبینان به چشم ناصوابت دیدمی.
سعدی.
فرهنگ فارسی هوشیار
(مصدر) نافرمانی کردن سرپیچی نمودن.
پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا
وارد حساب کاربری
خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید
ثبت نام
کنید.