معنی سعید در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

سعید. [س َ] (اِخ) ابن زیدبن عمروبن نفیل بن عبدالعزی از سابقان در اسلام و از عشره ٔ مبشره است. وی بسال 50 هَ.ق. درگذشت. (از الاصابه ج 3 ص 96).

سعید. [س َ] (اِخ) ابن حسین بن عبداﷲبن میمون قداح از رؤسای قرامطه پس از جد و اعمام خود ریاست این گروه به وی رسیده. پدرش حسین در زمان حیات عبداﷲ از دنیا برفت و ریاست و دعوی به وی رسید. سعید به ری، طبرستان، خراسان، احسا، قطیف قدس رفت. آنگاه رهسپار مصر گردید و ادعا کرد علوی فاطمی است و خویش را عبیداﷲ نامید. چون دید که دعوی علوی و فاطمی بودن او در مردم اثری ندارد، جوانی را که میگفت از اولاد محمدبن اسماعیل و نامش حسن ابوالقاسم است بعامه نمود و او را قیم بعد از خود کرد. رجوع به تاریخ ادبیات و تاریخ علوم عقلی دکترصفا و میمون قداح شود.

سعید. [س َ] (اِخ) ابوعثمان سعیدبن حمیدبن سعید. نویسنده و شاعر که اصل وی از نهروان بود. وی در خانواده ای روستایی در بغداد بدنیا آمد بعد به سامره رفت و دیوان رسایل مستعین عباسی را بعهده گرفت. در شعر نیکوگفتار بود و ظرافت کلام داشت. (از اعلام زرکلی ص 369). وی به عربی شعر گفته و دیوان او پنجاه ورق است. (ابن الندیم).

سعید. [س َ] (اِخ) ابن هبهاﷲبن حسن راوندی مکنی به ابوالحسین مشهور به قطب راوندی. رجوع به قطب الدین راوندی شود.

سعید. [س َ] (اِخ) (436- 495) ابن هبهاﷲ ابوالحسن سعیدبن هبهاﷲبن محمدبن الحسین از پزشکان نامبردار مشهور بود. وی خدمت المقتدی بامراﷲ و المستظهرباللّه را نمود و بیمارستان عضدی را اداره میکرد. او راست: کتاب المغنی فی الطب. و مقاله فی صفات ترکیب الادویه. و کتاب خلق الانسان و غیر ذلک. (معجم المطبوعات).

سعید. [س َ] (اِخ) ابن هارون، مکنی به ابوعثمان اشناندانی.مردی نحوی و لغوی و از ائمه لغویان است. او راست:
کتاب معانی شعری. کتاب ابیات و غیره. وی بسال 288 درگذشته است. (از معجم الادباء ج 4 صص 244- 245).

سعید. [س َ] (اِخ) ابن وهب. رجوع به ابوعثمان سعیدبن وهب شود.

سعید. [س َ] (اِخ) ابن مسعده المجاشعی. رجوع به اخفش اوسط شود.

سعید. [س َ] (اِخ) ابن محمدالاندلسی از اهل قرطبه بود و به ابن حداد معروف است. وی مردی لغوی بود که به سال 400 هَ.ق. درگذشته. او را کتب متعددی است. از جمله کتاب الافعال را توسعه و بسط داده و بآن مطالبی افزوده است. (از روضات الجنات ص 314). رجوع به ابن حداد شود.

سعید. [س َ] (اِخ) ابن مبارک بن علی بن عبداﷲبن سعیدبن محمدبن نصربن عاصم بن عبادبن عاصم. نسبت او بابن دهان نحوی میرسد. از نحویان بزرگ و افاضل لغویان است. لغت و عربیت را از رماتی فراگرفت و حدیث را از هبهاﷲبن محمد و جز آنان فراگرفت. و بسال 494 هَ.ق. در شهر طابق متولد شد و شب عیدفطر سال 569 بموصل درگذشت. او راست: تفسیر قرآن در چهارجلد. شرح الایضاح ابی علی فارسی در 40 جلد. شرح اللمع ابن جنی که آن را المغره نامیده است. کتاب الاضداد. ازاله المراء فی الغین والراء. کتاب الدروس در نحو. کتاب الریاضه. کتاب الضادو الظاء معروف به غنیه و کتابهای دیگر. (از معجم الادباء ج 4 ص 241). رجوع به روضات الجنات صص 314- 315.

سعید. [س َ] (اِخ) ابن فتحون بن مکرم معروف به حمار سرقسطی اندلسی. از ائمه لغت و نحو و جز آن و او را در فلسفه کتابیست بنام شجرهالحکمه. و کتابی در موسیقی و رساله ای در تعلیم علوم و تقسیم جواهر و اعراض. او بروزگار منصور محمدبن ابی عامر محبوس گشت و پس از رهائی وی را از اندلس نفی کردند و در جزیره ٔ صقلیه وفات کرد. رجوع به عیون الانباء ج 2 ص 54 شود.

سعید. [س َ] (اِخ) ابن عبدالعزیزبن عبداﷲبن محمدبن ابراهیم بن عبدالمؤمن طیفور ابوسهل النیلی. مردی ادیب، شاعر، نحوی، فقیه، طبیب بود از تصانیف اوست: کتاب المسائل لحنین، تخلیص شرح فصول بقراط لجالینوس. وی بسال 420 هَ.ق. درگذشت. (از معجم الادباء ج 4 ص 240).

سعید. [س َ] (اِخ) ابن سعیدالفارقی. مکنی به ابوالقاسم نحوی. مردی ادیب و فاضل بود او را تصنیفات متعددی است. از آنجمله کتاب تقسیمات العوامل و عللها. کتاب تفسیرالمسائل المشکل فی اول المقتضب للمبرد و جز آن. وی بسال 391 هَ.ق. درگذشت. (معجم الادباء ج 4 ص 240).

سعید. [س َ] (ع ص) نیک بخت. (تاج المصادر بیهقی) (دهار) (مهذب الاسماء).ج، سعداء. باسعادت و نیک بخت. ضد شقی. (ناظم الاطباء). خجسته. فرخنده. خجسته. همایون. مسعود:
عید او باد سعید و روز او باد چو عید
دور باد از تن و از جانش شیطان رجیم.
فرخی.
عاش سعیدا و مات حمیدا. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 333).
از چه سعید اوفتاد و از چه شقی شد
زاهد محرابی و کشیش کنشتی.
ناصرخسرو.
در طارمی که هست سه وقت اندر او دو عید
با طالع سعید و به برهان نو نشست.
خاقانی.
بود گبری در زمان بایزید
گفت او را یک مسلمان عتید.
(مثنوی).
گر بدانی که شقیئی یا سعید
آن بود بهتر ز هر فکر عتید.
(مثنوی).
شادم بتو مرحبا و اهلا
ای بخت سعید مقبل من.
سعدی.
بروز همایون و سال سعید.
سعدی.
|| (اِ) جوی. (مهذب الاسماء) (آنندراج) (منتهی الارب).

سعید. [س َ] (اِخ) ابن حمیدبن بختگان مکنی به ابوعثمان. و او میگفت که از اولاد ملوک ایران است، و از کتب اوست: کتاب انتصاب العجم من العرب و نام این کتاب التوبه است. و کتاب دیوان رسائل و کتاب دیوان الشعرا. و او از خاندانهای قدیم ایرانی است و سخت دشمن عرب و از کتب اوست: کتاب فضل العجم علی العرب و افتخارها.و کتابی از رسائل او و کتبی در کلام. (ابن الندیم).

سعید. [س َ] (اِخ) ابن جبیر اسدی کوفی مکنی به ابوعبداﷲ تابعی.وی حبشی الاصل و از موالی بنی حارث بنی اسد بوده. علم را نزد عبداﷲبن عباس و ابن عمر فراگرفت. در علم شطرنج بی نظیر بوده. پس سعید بمکه رفت و خالد قسری او را دستگیر کرد و نزد حجاج فرستاد. حجاج بن یوسف وی را در واسط در سال 95 هَ.ق. بقتل رسانید. امام احمدبن حنبل در حق وی گفته قتل الحجاج سعید او ما علی وجه الارض احد الا و هو مفتقرا الی علمه. رجوع به روضات الجنات ص 301 و اعلام زرکلی ج 1 ص 369 و صفوهالصفوه ج 3 ص 42 شود.

سعید. [س َ] (اِخ) کرمانی متخلص به محرابی. وی بشش پشت به شیخ برهان الدین معروف بشیخ زاده پسر شیخ العالم میرسد و او از نیمه ٔ دوم مائه ٔ هشتم اول مائه ٔ نهم میزیسته است. او راست: کتاب مزارات کرمان که در سال 925 هَ.ق. بپایان رسانده است.

سعید. [س َ] (اِخ) ابن اوس. رجوع به ابوزید سعیدبن اوس در همین لغت نامه شود.

سعید. [س َ] (اِخ) ابن المسیب بن حزن بن وهب المخزومی القرشی از تابعین و روات و یکی از هفت فقیه مدینه و سید تابعین و از محدثان و فقها وزهاد است. وی بسال 94 هَ.ق. هجری درگذشت. رجوع به اعلام زرکلی و روضات الجنات ص 311 و شدالازار ص 10 شود.

سعید. [س َ] (اِخ) ابن الفرج ابوعثمان الرشاشی مولی بنی امیه. مردی ادیب فاضل و عالم به لغت و شعر بوده و محفوظات فراوان داشت و در فصاحت ضرب المثل است. به مصر و بغداد رفت وی بسال 1272 هَ.ق. درگذشت. (از معجم الادباء ج 4 ص 241).

سعید. [س َ] (اِخ) ابن العاس الاموی ملقب بذوالعمامه و مکنی به ابواحیحه. رجوع به ذوالعمامه شود.

سعید. [س َ] (اِخ) ابن الحکم مکنی به ابی عبداﷲ. رجوع به ابن ابی مریم سعید... شود.

سعید. [س َ] (اِخ) ابن البطریق. رجوع به ابن بطریق... شود.

سعید. [س َ] (اِخ) ابن اسماعیل حیری مکنی به ابوعثمان. رجوع به ابوعثمان حیری شود.

سعید. [س َ] (اِخ) ابن احمدبن محمد المیدانی النیشابوری فرزند احمدبن محمد میدانی مؤلف السامی فی الاسامی. او راست: 1- الاسماء فی الاسماء که به اسلوب کتاب السامی فی الاسامی پدر خود نوشته است. 2- غریب اللغه. 3- نحوالفقها. وی بسال 539 هَ.ق. درگذشته است. (ریحانه الادب ج 4 ص 115).

سعید. [س َ] (اِخ) ابن ابی عروبه. رجوع به ابن ابی عروبه و ابوالنضر شود.

سعید. [س َ] (اِخ) ابن ابی الحسن بن عیسی المسیح که در زمان الناصرلدین اﷲ خلیفه ٔ عباسی میزیست. رجوع به ابن مسیح ابونصر شود.

سعید. [س َ] (اِخ) ابن ابراهیم البرتی نصرانی کاتب. مکنی به ابوالحسن به عربی شعر می گفته و دیوان او صد ورقه است. (از ابن الندیم).

سعید. [س َ] (اِخ) نام یک عده از طوایف ایل بختیاری است که در آبادی های اطراف دهستانهای سوسن و ایذه سکونت دارند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6). یکی از طوایف هفت لنگ بختیاری که در مال امیرسوسن سکنی دارند. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 74).

سعید. [س ُ ع َ] (ع اِ) چهاریک خشت خام. (آنندراج) (ناظم الاطباء).

سعید. [س َ] (اِخ) یعقوب مکنی به ابوعثمان. رجوع به ابوعثمان دمشقی شود.

فرهنگ معین

(سَ) [ع.] (ص.) سعادتمند، خوشبخت.

فرهنگ عمید

سعادتمند، خوشبخت، نیک‌بخت،

مترادف و متضاد زبان فارسی

خوش‌اقبال، خوشبخت، سعادتمند، نیک‌اختر، نیکبخت، همایون،
(متضاد) بداقبال، شقی، مبارک، میمون، فرخنده، خجسته

فرهنگ فارسی هوشیار

نیکبخت، با سعادت، خجسته

فرهنگ فارسی آزاد

سَعِیْد، خوشبخت- سعادتمند (ضد شَقِیّ)، (جمع: سُعَداء)

پیشنهادات کاربران

عشق سمیرا

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری