معنی سلا در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

سلا. [س َ] (ع اِ) پوستی که بر روی بچه هنگام زادن درکشیده شده است و به فارسی پارک گویند. ج، اَسلاء. (ناظم الاطباء). سلی بالقصر. (منتهی الارب). آن پوست که با بچه بیرون آید در وقت زادن. (مهذب الاسماء نسخه خطی). رجوع به سلی شود.

سلا. [] (اِ) نوعی از ماهی. (دزی ج 1 ص 670).

سلا. [س َ] (اِخ) نام خنیاگری بود. (آنندراج) (رشیدی) (برهان).

سلا. [س َ] (اِخ) نام شهری است در اقصی مغرب بعد از آن آبادی نیست مگر یک شهر کوچک موسوم به عرینطوف از طرف شمال و جنوب وصل به دریاست و در طرف غربی آن یک نهر جاری است و در مغرب مهدیه واقع شده است. (معجم البلدان). شهری بمراکش بجنوب مهدیه. (ابن بطوطه).

گویش مازندرانی

چوب هایی که به صورت افی در پرچین به کار رود

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر