معنی سلح در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

سلح. [س َ] (ع مص) سرگین کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء).حدث کردن. (تاج المصادر بیهقی). غائط کردن. (المصادر زوزنی). || شمشیر دادن و شمشیر را سلاح کسی ساختن. یقال: سلحته السیف، شمشیر را سلاح او ساختم و دادم او را شمشیر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).

سلح. [س َ ل َ] (ع اِ) آب باران در پارگینها.

سلح. [س ِ ل َ] (اِ) مخفف سلاح، اسباب و آلات جنگ. (منتهی الارب) (آنندراج). ساز حرب. (ناظم الاطباء):
پس سلح بربندی از علم و حکم
که من از خوفی بیارم پای کم.
(مثنوی).

سلح. [س ُ] (ع اِ) دوشابی است که بدان خیک روغن را مالند. (منتهی الارب) (آنندراج).

سلح. [س ُ ل َ] (ع اِ) بچه کبک.ج، سلحان. (منتهی الارب) (آنندراج) (مهذب الاسماء).

فرهنگ فارسی هوشیار

اسباب و آلات جنگ

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر