معنی سمانه در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
سمانه. [س َ ن َ / ن ِ] (اِ) مخفف آسمانه، یعنی سقف خانه. (برهان) (از آنندراج). آسمانه. سقف خانه. (ناظم الاطباء). || پرنده ای است کوچک و آنرابترکی بلدرچین و بلغت دیگر کَرَک خوانند و در عربی نیز همین معنی دارد. (برهان). مرغ سمان که به عربی سلوی و بترکی بلدرچین گویند. (آنندراج) (از فرهنگ رشیدی). پرنده ٔ کوچکی که بیشتر در گندم زارها می باشد و کرک و بلدرچین نیز گویند. (ناظم الاطباء):
لب چشمه ها بر شخنشار و ماغ
زده صف سمانه همه دشت و راغ.
اسدی (گرشاسب نامه ص 337).
و من و سلوی برای ایشان بخواست و آن ترانگبین است و سمانه. (مجمل التواریخ و القصص).
بلبل من که بمقنع پیوست
چون سمانه که بچادر گیرند.
خاقانی.
چون مست شود ز باده ٔ حق
شهباز شود کهین سمانه.
مولوی.
(سَ نَ یا نِ) (اِ.) سقف خانه.
(~.) (اِ.) بلدرچین.
سقف
بلدرچین: چون مست بوَد ز بادۀ حق / شهباز شود کمینسمانه (مولوی۲: ۱۱۷۴)،
مادر امام علی نقی (ع)
بلدرچین
بلدرچین، کرک، آسمانه، سقف خانه
کوتاه شده آسمان، نام پرنده ای کوچک