معنی سمندر در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
سمندر. [س َ م َ دَ] (اِ) از یونانی «سالامندرا» در فرانسوی نیز «سالامندر» به معنی فرشته ٔ موکل آتش و پنبه کوهی و حیوان معروف است. (از افادات علامه ٔ دهخدا) (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین). نام جانوری است که در آتش متکون میشود. گویند مانند موش بزرگی است و چون از آتش برمی آید، می میرد و بعضی گویند همیشه در آتش نیست گاهی برمی آید و در آن وقت او را میگیرند و از پوست او کلاه و رومال میسازند و چون چرکین میشود در آتش می اندازند، چرکهای او میسوزد و پاک میشود. و بعضی گویند بصورت سوسمار و چلپاسه است از پوست او چتر سازند تا گرمی را نگاهدارد و از موی او جامه بافند و در هوای گرم پوشند محافظت گرما کند؛ و بعضی دیگر گویند بصورت مرغی است. واﷲ اعلم. (برهان). جانوری از رده ٔ ذوحیاتین های دمدار که خود تیره ٔ خاصی را بوجود آورده است. این جانور دارای قدی متوسط و حداکثر 25 سانتیمتر و پوستی تیره رنگ با لکه ٔ زرد و تند میباشد. محل سمندر در اماکن نمناک تاریک و غارها و تغذیه ٔ وی از حشرات و کرمها است. بدنش نسبتاً فربه است و بدمی استوانه ای شکل ختم میشود. حیوانی است بی آزار ولی ماده ای لزج از پوست وی ترشح میشود که سوزاننده است. سالامند را سالاماندر. (از فرهنگ فارسی معین).
جانوری باشد بشکل موش بزرگ که در آتشکده ها پیدا میشود، چون از آتش بیرون می آید می میرد. مخفف سام اندر چه سام به معنی آتش و اندر کلمه ٔ ظرفیت است و بعضی نوشته اند که جانوری است پردار که در آتش نیمسوزد. (غیاث):
به آتش درون بر مثال سمندر
به آب اندرون بر مثال نهنگان.
رودکی.
در این آتش چه میجوید سمندروار پروانه
یکی چندین مقر داردیکی چندین مفر دارد.
ناصرخسرو.
سمندر نه ای گرد آتش مگرد
که مردانگی باید آنگه نبرد.
سعدی.
نه ماهی بجز آب گیرد نشیمن
نه ز آتش کرانه گزیند سمندر.
هندوشاه نخجوانی.
خشم تو بر دوستان تو است عنایت
کآتش سوزان بود حیات سمندر.
قاآنی.
سمندر. [س َ م َ دَ] (اِخ) نام ولایتی است از هندوستان که چوب عود از آنجا آرند. (برهان). شهری است بزرگ بر کران دریا، و پادشاهی دهم است. (حدود العالم). شهری است از خزران بر کران دریا جایی بانعمت و بازارها و بازرگانان. (حدود العالم). مردان را سپاه صد و پنجاه هزار تمام شد و با سپاه اندر تعبیه همی رفت تا به شهرستان سمندر آنکه ملک خزران نشستی و... (ترجمه ٔ تاریخ طبری). پس منادی فرمود و سپاه برگرفت و بر در اندر شد که آنرا باب الاَّن گویند. همی رفت تا به سمندر رسید و آن شهری است از شهرهای خزر. (ترجمه ٔ تاریخ طبری). رجوع به معجم البلدان شود.
سمندر. [س َ م َ دَ] (اِخ) دهی از دهستان چناران بخش حومه ٔ شهرستان مشهد.دارای 131 تن سکنه است. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات، بنشن، چغندر. شغل اهالی زراعت و مالداری. راه آن اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).
(سَ مَ دَ) (اِ.) جانوری دوزیست شبیه سوسمار، چهارپا دارد و رنگ پوستش تیره است با لکه های زرد. می گویند در آتش نمی سوزد.
(زیستشناسی) جانوری با دم بلند و دست و پای کوتاه شبیه مارمولک که در آب و خشکی زندگی میکند و در مکانهای تاریک و مرطوب به سر میبرد،
[قدیمی] جانوری افسانهای که درون آتش زندگی می کند: به دریا نخواهد شدن بط غریق / سمندر چه داند عذابالحریق (سعدی۱: ۱۰۳)،
جانور دوزیست
جانوری که در آتش نمی سوزد
بمعنی فرشته موکل آتش و پنبه کوهی و حیوان معروف است، نام جانوری که در آتش متکون میشود
سَمَنْدَر، مرغ- مرغ آتشخوار- پرنده ای افسانه ای که در آتش جای دارد- در کتب امروزی نوع کوچکی از سوسمار است که در صحاری دیده می شود و علاقمند به آفتاب است و به خورشید خیره می نگرد و می گویند در آتش نمی سوزد و در فرهنگ عَرَب ذکر همین نوع حیوان را می نمایند که آتش را در پیرامون خود خاموش میسازد لذا آنرا مقاوم به آتش تصور نموده اند. در آثار ادبی به تشبیه به معانی مرغ آتشین، مقاوم به آتش، و از آتش خاسته آمده است،
سَمَنْدَر، لقب جناب شیخ کاظم قزوینی فرزند جناب شیخ محمد نبیل قزوینی می باشد که لوح فوأد یا ک.ظ باعزاز ایشان نازل شده است. این لقب عنایتی حق است و ایشان در عهد ابهی و عهد میثاق بخدمات باهره در تبلیغ و تألیف قلوب یاران موفق شدند و بسیار مقرب درگاه بودند. فرزند جلیل القدر ایشان جناب طرازالله سمندری نیز مقرب آستان حضرت عبدالبهاء و حضرت ولی امرالله و بیت العدل اعظم الهی و خود ایادی امرالله بودند،