معنی سمی در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
سمی. [س َ می ی] (ع ص، اِ) هم نام. (غیاث) (مهذب الاسماء) (منتهی الارب) (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ص 59) (ناظم الاطباء). || همتا. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). || بلند. رفیع. (ناظم الاطباء). || مثل. (منتهی الارب) (آنندراج). مِثل. مانند. (ناظم الاطباء).
سمی. [س ُ می ی] (ع اِ) ج سماء، به معنی آسمان و آسمان خانه و جز آن. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). و رجوع به سماء شود.
سمی. [س ُ ما] (ع اِ) آوازی که در آن خیر باشد. (منتهی الارب) (آنندراج).
سمی. [س َم ْی ْ] (ع مص) روان شدن برای شکار. (از منتهی الارب) (آنندراج).
زهر - آلود، هر ماده کشنده. [خوانش: (سَ مّ) [ع - فا.] (ص نسب.)]
(سَ) [ع.] (ص.) همنام، هم اسم.
عالی، بلند، همنام، همتا. [خوانش: (سَ مِ یّ) [ع.] (ص.)]
دارای سم، زهرآلود: مار سمّی،
هماسم، همنام،
همتا،
زهرآگین
زهرآلود
زهر آلود
زهرآگین، زهری
زهری - زهرآگین
زهرآگین، زهرآلود، زهرناک، سمآلود، سمدار، کشنده
بلند، عالی همنام، هم اسم، زهر آلود
سَمِیّ، نظیر- همنام