معنی سنجر در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

سنجر. [س َ ج َ] (ترکی، اِ) مرغ شکاری جغتائی. (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین). پرنده ای است شکاری. (برهان). || (ص) مردمان صاحب حال و وجد و سماع. (برهان) (آنندراج). از لغات دساتیری است. (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین).

سنجر. [س َ ج َ] (اِخ) اسمش میر محمد هاشم خلف صدق میر حیدر رفیعی. صاحب دیوان است و طبعش خالی از سلامت نیست. بعد از پدر بهندوستان رفته و هم در آنجا فوت شده است. این اشعار از او منقول است:
اختیار خود داری هر چه میکنی ما را
ور بخضر جان بخشی ور کشی مسیحا را.
ز کس احوال او هرگز نپرسم
که ترسم با رقیبش دیده باشد.
غریب شهرتوام من، بکش مرا و مترس
که هیچکس بدیار من این خبر نبرد.
تو چون خنجر کشی فتراک جویان
سر بدخواه بر بالین پسندند
متاع کفر و دین بی مشتری نیست
گروهی آن گروهی این پسندند.
(از آتشکده ٔ آذر ص 250).
چون پدر وی بسال 999 هَ. ق. بهند رفت، محمد هاشم نیز با او بسفر شد؛ این هنگام بیست ساله بود و در آنجا نزد اکبرشاه منزلت یافت، سپس نزد عادلشاه شد. آنگاه شاه عباس او را به اصفهان خواند، لیکن در همان اوان به بیماری اسهال بسال 1021 هَ. ق. بسن 41 سالگی درگذشت. (الذریعه و ج 9 صص 472- 473 و ج 12 از حاشیه ٔ آتشکده ٔ آذر چ شهیدی ص 70). ظاهراً درباره ٔ این شاعر است که صائب گوید:
هزار حیف که عرفی و نوحی و سنجر
نیند جمع بدارالعباد برهان پور.
(از منتخبات صائب جمع آورده ٔ محمد شهید نورانی).

سنجر. [س َ ج َ] (اِخ) لقب سلطان محمد خوارزمشاه است. (جهانگشای جوینی ج 2 ص 79).

سنجر. [س َ ج َ] (اِخ) ابن ملکشاه. معزالدین ابوالحارث احمدبن ملکشاه سلجوقی، آخرین پادشاه از سلجوقیان بزرگ جلوس 511 هَ. ق. فوت 552 هَ. ق. بنابه قول مورخان در ظرف 40 سال امارت و سلطنت او در خراسان 19 فتح نصیب وی گردید. بعد از شکست برادرزاده اش کار او بالا گرفت و در شمار سلاطین بزرگ سلجوقی درآمد. در 544 هَ. ق. برای سرکوبی احمدخان که از دادن خراج سرپیچی میکرد به ماوراءالنهر حمله برد. سمرقند را محاصره کرد و احمدخان را اسیر گرفت، ولی بار دیگر او را بحکومت آن ناحیه منصوب کرد. شش سال بعد بهرام شاه غزنوی کوس استقلال بزد. سنجر او را نیز به اطاعت وادار کرد در 535 هَ. ق. سمرقند بار دیگر سر به طغیان برداشت و سنجر پس از شش ماه محاصره آنرا بتصرف درآورد و نسبت به اهالی رحم و شفقت ورزید، ولی در جنگ سختی که بین سنجر و قراختائیان در دره ٔ ضرغام درگرفت سنجر شکست خورد (و این نخستین شکست او بود). این شکست یکی از بزرگترین شکستهای مسلمانان در آسیای مرکزی است. تلفات سلجوقیان را 100000 تن نوشته اند. نتیجه این شد که قراختائیان مرو و نیشابور را چندی اشغال کردند. دو سال بعد سنجر قدرتی پیدا کرده به خیوه حمله برد، ولی موفقیتی چندان نصیبش نگردید و مصالحه کرد. آخرین فتح سنجر غلبه بر علاءالدین جهانسوز غوری که بخراسان حمله کرده بود و اسیر گرفتن اوست.قراختائیان پس از تأسیس سلطنت به اهالی مقیم آزاری نرساندند و بر عکس ترکان غز را که چادرنشین بودند از علفچرهای خود راندند و غزان از رود سیحون گذشتند. سنجر به آنان اجازه داد تا در حوالی دره ٔ بلخ اقامت کنند و مقرر شد که این طایفه سالی 40000 گوسفند برسم خراج بدهند، ولی بر سر تعیین جنس گوسفند نزاع برخاست و حاکم بلخ هم نتوانست غایله را رفع کند. سنجر پس از وقوف بر این قضیه در سال 548 هَ. ق. با 100000 سپاهی بقصد سرکوبی غزان روانه گردید. آنان اول مرعوب شدند، حاضر گردیدند که غرامت هم بدهند، ولی سنجر پیشنهادهای آنها را رد کرد. غزان نیز دست از جان شسته مبادرت به جنگ کردند (جنگ قطوان) و فاتح شدند و سنجر را زنده اسیر گرفتند. سنجر مدت چهار سال در حبس غزان بود، در این مدت ظاهراً احترام او را رعایت میکردندو در عین حال مراقب بودند که فرار نکند. و معروف است که روزها او را بر تخت می نشانیدند و احکام و فرامین را به امضای او میرسانیدند و شبها وی را در قفس آهنین میکردند. عاقبت سنجر در موقعی که غزان بشکار رفته و او را هم با خود برده بودند تدبیری اندیشیده خودرا به جیحون رسانید و از آنجا بوسیله ٔ کشتی گریخت (551 هَ. ق). ولی چون بمرو رسید ویرانی شهر چنان او را دلشکسته کرد که دیگر از زندگی بیزار شد و سرانجام در 73 سالگی درگذشت. او را در مقبره ٔ بزرگی که خود در موقع حیات ساخته بود دفن کردند. مورخان عموماً اورا پادشاهی دلاور و دادگستر و مقتدر و مهربان و جوانمرد معرفی کرده اند. (فرهنگ فارسی معین):
شاه سنجر شدی بهر هفته
بسلام دو کفشگر یکبار.
خاقانی.
آهسته تر نه ملک خراسان گرفته ای
و آسوده تر نه رایت سنجر شکسته ای.
خاقانی.
وآنکه چو سیماب غم زر نخورد
نقره شد و آهن سنجر نخورد.
نظامی.

سنجر. [س َ ج َ] (اِخ) ارسلان خان حکومت او جهه و ملتان را در زمان حکومت ناصرالدین محمودبن سلطان شمس الدین التمش بدست آورد و در سال 443 هَ. ق. درگذشت. (حبیب السیر ج 2 ص 624). رجوع به سلطانشاه شود.

فرهنگ معین

(سَ جَ) [تر.] (اِ.) پرنده ای است شکاری.

فرهنگ عمید

پرندۀ شکاری،
(صفت) مرد صاحب حال و وجد،

فرهنگ فارسی هوشیار

پرنده شکاری

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر