معنی سندباد در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

سندباد. [س ِ] (اِخ) نام حکیم هندی که مسعودی مؤلف مروج الذهب و ابن الندیم او را واضع «سندبادنامه » دانسته اند. (فرهنگ فارسی معین):
ویژه توئی در گهر سخته تویی در هنر
نکته تویی در سمراز نکت سندباد.
منوچهری.
چه خوش آمد این نکته در سندباد
که عشق آتش است ای پسر سندباد.
سعدی.

سندباد. [س ِ] (اِخ) نام پسر گشتاسب بن لهراسب. (فرهنگ رشیدی). نام پسر گشتاسب بن لهراسب بود که با اسفندیار اخوت داشته. وی طالب حکمت و دانش گردید و تا به مقام دانایی و فرزانگی رسیده، کتابی در حکمت و پند و عقلیات بنام خود تألیف کرده و آن در روزگار باقی بماند. (از آنندراج). نام پسر گشتاسب. (غیاث).

سندباد. [س ِ] (اِخ) سنباد مجوس. رجوع به سنباد شود.

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر