معنی سوخته دل در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
سوخته دل. [ت َ / ت ِ دِ] (ص مرکب) اندوهگین. غمناک. محنت دیده. کسی که در کشاکش دوران رنج و آزار فراوان بدو رسید باشد:
همه در انده من سوخته دل
همه در حسرت من خسته جگر.
فرخی.
درازتر ز غم مستمند سوخته دل
کشیده ترز شب دردمند خسته جگر.
فرخی.
بر مشهد او که موج خون بود
آن سوخته دل مپرس چون بود.
نظامی.
گر سوخته دل نه خام رایی
چون سوختگان سیه چرایی.
نظامی.
کو حریفی کش و سرمست که پیش کرمش
عاشق سوخته دل نام تمنا ببرد.
حافظ.
دلسوخته، آزردهدل، غمناک،
ستمدیده،
مصیبتدیده،
لهیف
غمناک، اندوهگین، محنت دیده