معنی سوختگی در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
سوختگی. [ت َ / ت ِ] (حامص) حرق. (السامی) (دهار). حاصل عمل سوختن:
زآن سوختگی که در جگر داشت
لیلی ز شرار او خبر داشت.
نظامی.
و ماءالشعیر... سود دارد بطلی سوختگی... را. (نوروزنامه).
- سوختگی نفس، تنگی دم که در حبس دم و دویدن پیدا آید. (غیاث).
|| عیبی از عیوب زمرد است. (جواهرنامه).
عمل سوخته شدن، درد و مصیبتی که عارض شخص شود، اذیت و صدمه ای که به دل وارد آید. [خوانش: (تَ یا تِ) (حامص.)]
حالت سوخته شدن یا سوخته بودن،
(اسم) (پزشکی) آسیب بافت پوست ناشی مواد سوختنی و برحسب وسعت و عمق سوختگی به سه درجه تقسیم میشود که درجۀ سوم شدیدترین و خطرناکترین آن است و عفونت و مرگ را به همراه دارد،
آفتابزدگی، سوختهشدگی، عاشقی، شیفتگی، دلسوختگی، خاکسترشدگی
حالت سوخته بودن