معنی سوزاندن در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

سوزاندن. [دَ] (مص) سوزانیدن. (ناظم الاطباء). آتش زدن:
بسوزاندم هر شبی آتشش
سحر زنده گردم به بوی خوشش.
سعدی.
مبارک ساعتی باشد که با منظور بنشینی
به نزدیکت بسوزاند مگر از دور بنشینی.
سعدی.
|| (اصطلاح بنایان) قناسی را بطور کم محسوس و بتدریج محو کردن. مالیدن و مسطح کردن و جز آن، چون از جانبی برآمده باشد. (یادداشت بخط مؤلف).

فرهنگ معین

(دَ) (مص م.) سوزانیدن، آتش گرفتن، سوختن.

فرهنگ عمید

چیزی را آتش زدن یا در آتش انداختن که بسوزد، آتش زدن در چیزی،
با حرارت زیاد سبب آسیب یا آزار شدن،
[مجاز] اثر گذاشتن، تٲثیر گذاشتن،
[مجاز] تباه کردن، ضایع ساختن،

مترادف و متضاد زبان فارسی

آتش زدن، احراق، به‌آتش کشیدن

فرهنگ فارسی هوشیار

آتش زدن در چیزی

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر