معنی سپندان در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
سپندان. [س ِ / س َ پ َ] (اِ) خردل و آن تخمی است دوایی. (از غیاث) (آنندراج) (برهان) (صحاح الفرس): خرفق، خردل فارسی بلغت اهل شام و بمصر به حشیشه السلطان شهرت دارد و آن نوعی از سپندان است که برگش عریض باشد. (منتهی الارب): مریخ دلالت کند بر سپندان و گندنا... و سپند و ترب. (التفهیم).
کیکیز و گندنا و سپندان و کاسنی
این هر چهار گونه که دادی همه دژن.
؟ (از فرهنگ اسدی چ اقبال ص 402).
نگاه کن که بقا را چگونه میکوشد
به خردگی منگر دانه ٔ سپندان را.
ناصرخسرو.
پیش من سرکه منه تا نکنی در دل
که بخرّی بدل سرکه سپندانم.
ناصرخسرو (دیوان چ تقی زاده ص 283).
و اگر آن چیز بمقدار سپندان دانه باشد. (تفسیر ابوالفتوح).
همه به پله ٔ نیکی ز یک سپندان کم
به پله ٔ بدی اندر هزار سندانم
چه مایه بنده ٔ سندان دلم ترا ملکا
که در ترازوی نیکی کم از سپندانم.
سوزنی.
پس روزی قرصی چند ساخت و پلپل وسپندان در آن قرصها تعبیه کرد. (سندبادنامه ص 192).
پس آنگه فقیری سپندان خرد
بپاداش کنجد بقاصد سپرد.
نظامی.
نبیند چشم بد تا چند سوزی هر زمان خود را
که اندر چشم عزرائیل کم از یک سپندانی.
عطار.
- تخم سپندان، حرف است. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی): تخم سپندان چند نوع است، بعضی خرد است آن را حرف گویند واندر خوردنیهای گرم بکار دارند و بعضی سپید است و گرد آن را خردل گویند و اندر طلی ها بکار دارند و بعضی دراز است و آن را حب الرشاد گویند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی).
برِ گرز سندان شکافش عجب نی
که البرز تخم سپندان نماید.
خاقانی.
- سپندان سپید، حرف بابلی. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی).
- سپندان گرد، تخم آن خردل است. (از ذخیره ٔ خوارزمشاهی).
|| (اِ مرکب) مجمر. و این مخفف سپنددان است. (غیاث):
در سپندان بر سپندانی بود پیکان تو
دوخت تاند یک سپندان بر سپندان دگر.
سوزنی.
|| (اِ) تخم تره تیزک و بعربی حب الرشاد خوانند. (برهان). تخم تره تیزک. (آنندراج). حب الرشاد. (بحرالجواهر) (دستوراللغه) (منتهی الارب):
از شیر و ز می خبر نداری
ای سرکه خریده و سپندان.
ناصرخسرو.
آن روز بعذر گفت نتوانی
می خورد فلان و من سپندان.
ناصرخسرو.
(~.) (اِ.) خردَل که طبیعت آن گرم است.
خردل
خردل
خردل، اسفند، سپند، سپندین، دانه اسفند
(اسم) گیاهی است از تیره صلیبیان که به طور خودرو در مناطق مرطوب و کنار جویها در اکثر نقاط ایران میروید. گلهایش کوچک و زرد رنگ و میوه اش خورجینک است و محتوی یک یا دو دانه است خدل فارسی حرف السطوح خردل صحرایی، تخم اسفند. یا سپندان خرد. تخم خردل. یا سپندان سرخ. تخم تره تیزک.
گیاه اسپند، سپند گونه، مقدس