معنی سکندری در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
سکندری. [س ِ ک َدَ] (حامص) سکندر شدن. اسکندر گردیدن:
نه هر که چهره برافروخت دلبری داند
نه هر که آینه سازد سکندری داند.
حافظ.
|| بسر درآمدن. (غیاث) (آنندراج). سرنگونی و بروی درآمدگی. (ناظم الاطباء).
سکندری.[س ِ ک َ دَ] (ص نسبی) منسوب به سکندر:
شرح قماش مصری و جنس سکندری
بر شامیانه های سکندر نوشته اند.
نظام قاری.
(~.) (حامص.) پا پیش خوردن.
حالت به سر درآمدن به زمین هنگام راه رفتن در اثر بند شدن پا به چیزی، بهسردرآمدگی، سرنگونی،
* سکندری خوردن: (مصدر لازم) با سر افتادن به زمین در اثر گیر کردن پا به چیزی هنگام راه رفتن یا دویدن،
زمین خورنی را گویند که انسان با زانو به زمین افتد.
زمین خورنی را گویند که انسان با زانو به زمین افتد
لغزش پا
بسر در آمدن (اسب) پا پیش خوردن.
زمین خورنی را گویند که از گیر کردن تک پا به معانی باشد و انسان با زانو به زمین افتد.