معنی سیاح در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
سیاح. [س َی ْ یا] (ع ص) بسیار سیرکننده. (غیاث) (آنندراج). سیاحت کننده. مسافر. (ناظم الاطباء): کار من با سیاحان و قاصدان پوشیده افتاد. (تاریخ بیهقی). سیاحی رسید از خوارزم و ملطفه ای خرد آورد. (تاریخ بیهقی).
نه در بحار قرارت نه در جبال سکون
چه تیز رحلت پیکی چه زود رو سیاح.
مسعودسعد.
خبر داری که سیاحان افلاک
چرا گردند گرد مرکز خاک.
نظامی.
غریب آشنا باش و سیاح دوست
که سیاح جلاب نام نکوست.
سعدی.
سیاح. [س َی ْ یا] (اِخ) رجوع به حاجی سیاح شود.
(سَ یّ) [ع.] (ص.) گردش گر، جهانگرد.
کسی که بسیار سیاحت و جهانگردی کند، جهانگرد، بسیارسیاحتکننده،
جهانگرد، توریست
گردشگر
گردشگری
آفاقپو، سیاحتگر، جهانگرد، مسافر، گردشگر، جهاندیده
بسیار سیر کننده، سیاحت کننده و جهانگرد
سَیّاح، لقب میرزا محمد علی ابن ملا محمد رضای محلاتی است (1344-1252) که از اَتباع سید جمال الدین افغانی شد. وی به چند زبان آشنایی داشت و سفرهائی به شرق و غرب عالم و به عکّا نمود،
سَیّاح، لقب جناب میرزا محمد علی مراغه ای از اصحاب حضرت اعلی و حضرت بهاءالله است. لوح مبارک معروف به لوح سیّاح در ادرنه باعزاز وی نازل گردیده است،
سَیّاح، کسیکه بسیار سیاحت و جهانگردی نماید- جهانگرد- سیر و سفر کننده