معنی سیاهک در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

سیاهک. [هََ] (ص مصغر) بسیاهی زننده. متمایل به سیاه:
سیاهک بود زنگی خود بدیدار
بسرخی میزند چون گشت بیمار.
نظامی.
|| (اِ مصغر) آفت قارچی در گندم که دانه را سیاه کند. (یادداشت بخط مؤلف). بیماری در زعفران. (یادداشت بخط مؤلف).

فرهنگ معین

سیاه کوچک، قارچی است انگلی که نوعی از آن از تیره اوستیلاژیناسه و نوع دیگرش از تیره تیلتیاسه است، اراقوا، لیخنیس. [خوانش: (هَ) (اِمصغ.)]

فرهنگ عمید

(کشاورزی) نوعی آفت قارچی غلات که بیشتر در گندم و جو بروز می‌کند و خوشه‌ و دانه‌ را به گردی سیاه‌رنگ تبدیل می‌کند، قره‌جه،
(صفت) [قدیمی] سیاه‌رو، سیاه‌چهره،

حل جدول

آفت گندم

گویش مازندرانی

فرهنگ فارسی هوشیار

‎ سیاه کوچک، قارچی است انگلی که نوعی از آن از تیره اوستیلاژیتاسه و نوع دیگرش از تیره تیلتیاسه است و هر دو نوع از رده پروتوبازیدیومیستها میباشند. نوع اول که به نام اوستیلاگو نامیده میشود گونه های مختلفش سیاهک گردی گندم و جو و یولاف و ذرت و غلاف دیگر را فراهم میکند و نوع دوم که به نام تیلتا نامیده میشود سیاهک سنگی غلات را به وجود می آورد. در سیاهک گردی دانه های گندم و غلات دیگر تبدیل به گرد سیاه رنگی که همان هاگهای قارچ است می شود و به وسیله باد به اطراف پراکنده میگردد. در سیاهک سنگی دانه غلات پوستش سالم است ولی داخل آن پر از گرد سیاه رنگ می باشد اراقو، لیخنیس.

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر