معنی سیه کاسه در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

سیه کاسه. [ی َه ْ س َ / س ِ] (ص مرکب) کنایه از مردم بخیل، رذل، گرفته، سفله و ممسک. (برهان).بخیل و ممسک. (غیاث اللغات) (آنندراج):
سیه کاسه و دون و پرخوار بود
شتروار دائم به نشخوار بود.
بوالمثل بخاری.
دهر سیه کاسه ای است ما همه مهمان او
بی نمکی تعبیه ست در نمک خوان او.
خاقانی.
تا خوانچه ٔ زر دیدی بر چرخ سیه کاسه
بی خوانچه سپید آید میخوار به صبح اندر.
خاقانی.
برو از خانه ٔ گردون بدر و نان مطلب
کاین سیه کاسه در آخر بکشد مهمان را.
حافظ.
حذر ز فتنه ٔ آن چشم نیم باز کنند
ز میزبان سیه کاسه احتراز کنند.
صائب (از آنندراج).
رجوع به سیاه کاسه شود.

فرهنگ معین

(~. س) (ص.) نک سیاه کاسه.

فرهنگ عمید

سیاه‌کاسه

حل جدول

کنایه از خسیس

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر