معنی شاعری در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

شاعری. [ع ِ] (حامص) صفت شاعر. صنعت شعر گفتن. (ناظم الاطباء). کار و عمل شاعر. سخن سرایی از چکامه گویی و غزلسرایی و قصیده گویی و مثنوی سازی و گفتن دیگر انواع شعر:
چون معانی جمع گردد شاعری آسان بود.
عنصری.
بدین فصاحت و این علم شاعری که تراست
مکوش خیره، کش ابریز کردی و اکسیر.
غضایری.
شاعری عباس کرد و حمزه کرد و طلحه کرد
جعفر و سعد و سعید و سید ام القری.
منوچهری.
گو بیایند و ببینند این شریف ایام را
تا کند هرگز شما را شاعری کردن کری.
منوچهری.
نگر نشمری ای برادر گزافه
بدانش دبیری و نه شاعری را.
ناصرخسرو.
چرابشعر مجرد مفاخرت نکنم
ز شاعری چه بد آید جریر و اعشی را.
ظهیرفاریابی.
بچشم عقل نظر می کنم یمین و یسار
ز شاعری بتر اندر جهان ندیدم کار.
کمال الدین اسماعیل.
در بارگاه خاطر سعدی خرام اگر
خواهی ز پادشاه سخن داد شاعری.
سعدی.
مرا بشاعری آموخت روزگار آنگه
که چشم مست تو دیدم که ساحری آموخت.
سعدی.
تشاعر؛ شاعری نمودن کسی که شاعر نباشد.
- امثال:
شاعری چیست بر در دونان
خانه ای کرد و حکمت یونان.
اوحدی (از امثال و حکم دهخدا).
شاعری نیست پیشه ای که از آن
رسدت نان بتره تره بدوغ.
ابن یمین (از امثال و حکم دهخدا).
|| آگاهی بنفس. دانندگی. دریافتن.

فرهنگ فارسی هوشیار

چامه گویی سروادش شعر گفتن چامه سرایی.

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر