معنی شاق در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
شاق. (اِ) شکاف بود. || سوراخ بود. (حاشیه ٔ لغت فرس اسدی).
شاق. (ع ص) بمعنی دشوار و با مشقت وسخت و با زحمت. (ناظم الاطباء). رجوع به شاق ّ شود.
شاق. [شاق ق] (ع ص) دشوار. کار دشوار. (آنندراج) (غیاث اللغات) (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام). صعب. دشوار. (منتهی الارب). توان فرسا. طاقت فرسا. سخت. معضل.
- تکلیف شاق، تکلیف سخت و دشوار.
- سفر شاق، سفر دشوار و سخت: و حالی به تجارتی رفته است بسفری شاق. (سندبادنامه ص 260).
- عمل شاق، کار دشوار و جانفرسا.
[ع.] (ص.) دشوار، سخت.
دشوار، سخت،
سخت و دشوار
سخت، دشوار
بغرنج، تحملگداز، توانفرسا، حاد، دشوار، سخت، صعب، طاقتسوز، طاقتفرسا، غامض، مشکل،
(متضاد) آسان، سهل
تحریف واژه شاخ
دشوار و با مشقت و سخت و با زحمت
شاقّ، دشوار- سخت- زحمت آور و خسته کننده،