معنی شاهرگ در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
شاهرگ. [رَ] (اِ مرکب) رگ جان که بتازی حبل الورید گویند. (بهار عجم) (آنندراج). دو رگ درشت گردن. شهرگ. (یادداشت مؤلف):
مریض عشق چون نبضی که بندد تسمه فصادش
کمر بندد بخون خویشتن تا شاهرگ دارد.
تأثیر (از بهار عجم).
وتین. ورید. ودج. فریصه. در تداول عامه گویند: تا شاهرگم می جنبد فلان کار را نخواهم کرد، یعنی تا زنده ام. اگر شاهرگم را بزنند فلان کار نکنم، بکردن آن کار هیچگاه تن درندهم.
- پرشدن شاه رگهای کسی، سخت در غضب شدن. (یادداشت مؤلف).
شاهرگ. [رَ] (اِخ) دهی از دهستان بخش فیض آباد محولات شهرستان تربت حیدریه. دارای 105 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آن غلات و پنبه. شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
شاهرگ. [رَ] (اِخ) دهی از دهستان دولت خانه بخش حومه ٔ شهرستان قوچان. دارای 920 تن سکنه. آب آن از چشمه. محصول آن غلات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
شاهرگ. [رَ] (اِخ) دهی از دهستان اوغاز بخش باجگیران شهرستان قوچان. دارای 920 تن سکنه. آب آن از چشمه. محصول آن غلات. شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
(رَ) (اِمر.) شریانی است ضخیم که خون را از قلب به سر می رساند، رگ گردن. حبل الورید.
ورید، رگ گردن، رگ جان، حبلالورید،
حبل الورید
ودج
شریان،
(متضاد) مویرگ
دو رگ درشت گردن