معنی شبیه در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

شبیه. [ش َ] (ع ص، اِ) همانند. مثل. یقال: «هذا شبیه ذاک »؛ این مانند آن است. (از اقرب الموارد). مانند. (متن اللغه) (منتهی الارب). نظیر. شبه. همچون. همال. تا. چون. ند. همتا. ج، اشباه:
نمتک و بسد نزدیکشان یکی باشد
از آن که هر دو به گونه شبیه یکدگرند.
قریع.

فرهنگ معین

(ص.) مثل، مانند، (اِ.) تعزیه. [خوانش: (شَ) [ع.]]

خوانی (~. خا) [ع - فا.] (حامص.) تعزیه خوانی.

گردان (~. گَ) [ع - فا.] (ص فا.) کارگردان نمایش های مذهبی.

فرهنگ عمید

مانند، همانند،
تعزیه،

حل جدول

آسا

دس

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

مانند، همانند، همدیس، همسان

کلمات بیگانه به فارسی

مانند - همانند

مترادف و متضاد زبان فارسی

تالی، جور، عوض، قبیل، قرین، کفو، ماننده، مانسته، مانند، متشابه، متماثل، مثل، مشابه، نظیر، نمونه، هماننده، همانند، همسان، تعزیه، نمایش،
(متضاد) متضاد، مختلف

فرهنگ فارسی هوشیار

همانند، نظیر، همچون، همتا

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری