معنی شتابنده در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
شتابنده. [ش ِ ب َ دَ / دِ] (نف) شتاب کننده. عجله کننده. آدم دستپاچه. بی صبر. بی آرام. عجول. (ناظم الاطباء). تعجیل کننده. حثیث. (ترجمان القرآن). سَریع. (دهار). طَحور. (منتهی الارب). عَجول. (ترجمان القرآن). عَجیل. (منتهی الارب). مُکتِع. (منتهی الارب). مُکرِب. (منتهی الارب):
چو رستم شتابندگان را بدید
سبک تیغ کین از میان برکشید.
فردوسی.
سپاهی شتابنده و راهجوی
بسوی بیابان نهادند روی.
فردوسی.
به قدرت حق تعالی آدم را به زمین نهاد تا برخیزد فرشتگان گفتند این بندگان شتابنده خواهد بود. هنوز یک نیم زیرین او گل است میخواهد که برخیزد. (قصص الانبیاء ص 10).
به آواز او شه شتابنده گشت
ز گرمی چو خورشید تابنده گشت.
نظامی.
شتابنده ٔ راه دیگر سرای
چنین گفت کایزد بود رهنمای.
نظامی.
شتابنده چون سوی کشور شتافت
به آهستگی مملکت بازیافت.
نظامی.
عَتِل، مرد شتابنده به بدی. عَجول، نیک شتابنده. مُواشِک، شتابنده ٔ تیزرو. (منتهی الارب).
شتابکننده، کسی که با شتاب و سرعت حرکت میکند،
عاجل
سریع، شتابزده، عجول،
(متضاد) کند
(اسم) کسی که با شتاب و سرعت حرکت کند یا کاری را انجام دهد شتابان.
عجیل