معنی شفیق در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
شفیق. [ش َ] (ع ص) مهربان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء) (آنندراج). دلسوز. رحیم. (فرهنگ فارسی معین). || نصیحت گر. آزمندبر نصیحت. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). دوست ناصح. (دهار). || رحیم و مهربان و دل رحم. (از ناظم الاطباء). مشفق. رئوف. عطوف. پرمهر. صمیمی. (یادداشت مؤلف):
یار بادت توفیق روزبهی باد رفیق
دوستت باد شفیق دشمنت غیشه و نال.
رودکی.
پس سلیمان گفت شو ما را رفیق
در بیابانهای بی آب ای شفیق.
مولوی.
وگر بر رفیقان نباشی شفیق
به فرسنگ بگریزد از تو رفیق.
(بوستان).
- رفیق شفیق، دوست مهربان. (ناظم الاطباء):
اگر رفیق شفیقی درست پیمان باش
حریف حجره و گرمابه و گلستان باش.
حافظ.
|| تسلی دهنده و دارای محبت و مهربانی و نیکخواه و خیراندیش. (ناظم الاطباء).
(شَ) [ع.] (ص.) مهربان، دلسوز.
مهربان، دلسوز،
بامحبت، حمیم، دلسوز، مهربان، نرمخو،
(متضاد) قسی، نامهربان
مهربان، دلسوز، رحیم، پرمهر