معنی شل کردن در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

شل کردن. [ش ُ ک َ دَ] (مص مرکب) سست کردن. (ناظم الاطباء). سست کردن چنانکه عنان مرکبی را. (یادداشت مؤلف). رها کردن.سر دادن. گذاردن که بی مانعی روان شود:
چو شل کرده باشی رگ آب دیده
بصر بسته ٔ توتیایی نیابی.
خاقانی.
|| رها کردن.از یک لرفقیر شنیدم که خطاب به خدای تعالی میگفت: «نمی تونی [نمی توانی] بنده داری کنی شل کن بمرم »؛ یعنی رها کن تا بمیرم. (یادداشت مؤلف). || با آب بیشتری آمیختن: شل کردن گچ را؛ آبکی کردن. (یادداشت مؤلف). || فراخ و گشاده تر کردن چنانکه بند شلوار و تنگ اسب یا شال کمر را. (یادداشت مؤلف).
- سر کیسه را شل کردن، پول خرج کردن. (فرهنگ فارسی معین).
- || رشوه دادن. (فرهنگ فارسی معین).

فرهنگ فارسی هوشیار

سست کردن، رها کردن، سر دادن

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر