معنی شما در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

شما. [ش ُ] (ضمیر) ضمیر جمع مخاطب. ضمیر شخصی منفصل دوم شخص جمع. انتم. کم. انتن. (یادداشت مؤلف):
کدام است مرد از شما نام خواه
که آید پدید از میان سپاه.
فردوسی.
دل خرابی می کند دلدار را آگه کنید
زینهار ای دوستان جان من و جان شما.
حافظ.
ای صبا با ساکنان شهر یزد از ما بگو
کای سر حق ناشناسان گوی چوگان شما.
حافظ.
گر شد از جور شما خانه ٔ موری ویران
خانه ٔ خویش محال است که آباد کنید.
ملک الشعراء بهار.
- شما را، به شما. (ناظم الاطباء).
- || از برای شما. (ناظم الاطباء).
|| گاه احتراماً مخاطب را به جای تو، شما خطاب میکنند؛ بخصوص آنجا که پایه و مقامی برتر از متکلم داشته باشد و این اصطلاح چنان رواج یافته که اگر برخی از افراد طبقات اجتماع را تو خطاب کنند حمل بر تحقیر و توهین میکند. معمولاًفعل آنرا نیز بر صیغه ٔ جمع مخاطب آورند: شما فرمودید، شما بروید؛ ولی در زبان محاوره گاهی فعل را مفرد آورند: شما که رفتی علی آمد، شما برو من می آیم. در ابیات زیر از حافظ نیز با توجه به ضمایر و افعال جمله ها بنظر می رسد شما بمعنی تو بکار رفته است:
ای فروغ ماه حسن از روی رخشان شما
آبروی خوبی از چاه زنخدان شما
عزم دیدار تو دارد جان بر لب آمده
بازگردد یا برآید چیست فرمان شما
کس بدور نرگست طرفی نبست از عافیت
به که نفروشند مستوری به مستان شما...
با صبا همراه بفرست از رخت گلدسته ای
بوکه بویی بشنویم از خاک بستان شما...
دور دار از خاک و خون دامن چو بر ما بگذری
کاندرین ره کشته بسیارند قربان شما...
میکند حافظ دعایی بشنو آمینی بگو
روزی ما باد لعل شکرافشان شما.
حافظ.
- شما را خدا، یعنی شما را (ترا) به خدا قسم می دهم.
|| به جای ضمیر مشترک (خود) یا (خویش). (تعلیقات فروزانفر بر فیه ما فیه ص 239): شاید که زنان شمارا با مردمان بیگانه جمع بینید. (فیه ما فیه ص 87). حق تعالی میفرماید که اسیران را بگو که شما اول لشکرها جمع کردید... و با خود می گفتید که ما چنین کنیم مسلمانان را چنین بشکنیم و مقهور گردانیم و بر خود قادری از شما قادرتر نمی دیدید و قاهری بالای قهر خود نمی دانستید. (فیه مافیه ص 3).

شما. [ش َ] (ص) برهنه. عریان. || (اِ) قرصی از داروهای خوشبو که جهت خوشبو کردن منزل در روی آتش انداخته بخور دهند. شمامه. (ناظم الاطباء). رجوع به شمامه شود.

شما. [ش َ] (ع اِ) شمع. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). || موم. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).

فرهنگ معین

(ش) [فر.] (اِ.) تصویری کلی از چیزی بدون جزییات آن.

فرهنگ عمید

ضمیر ‌دوم‌شخص جمع، ضمیر جمع مخاطب. δ از باب احترام به‌جای ضمیر دوم‌شخص مفرد نیز به کار می‌رود،

حل جدول

ضمیر مودبانه

گویش مازندرانی

شما

فرهنگ فارسی هوشیار

ضمیر جمع مخاطب، ضمیر شخصی منفصل دوم شخص جمع

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر