معنی شه نیمروز در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

شه نیمروز. [ش َ هَِ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) شاه نیمروز. شاه سیستان. رجوع به شاه نیمروز شود. || کنایه از آفتاب. (برهان). رجوع به شاه نیمروز شود. || کنایه از دل آدمی که به عربی قلب گویند. (از برهان) (از غیاث). || (اِخ) کنایه از رستم بسبب آنکه سیستان را نیمروز خوانند. (برهان). || کنایه از حضرت آدم (ع) چه او تا نیمروز در بهشت بود. (از برهان) (از غیاث). || کنایه از حضرت محمد (ص) زیرا که تا نیمروز شفاعت امتان گناهکار خواهد کرد. (از برهان) (از غیاث).

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر