معنی شکرک در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

شکرک. [ش َ ک َ رَ] (اِ) نام میوه ایست. (از آنندراج) (از ناظم الاطباء): شکرک که سبزی اوشار است تا خام است در شیرینی پخته بکار است. (فرودسیه ٔ ملاطغرا، از آنندراج). || متبلور از ماده ٔ شکرین چیزی: شکرک زدن شیره و دوشاب و نیز شکر و جز آن، بلورگونه که در شیره ٔ شکر و شیره ٔ انگورو مانند آن پیدا آید. (یادداشت مؤلف):
شکرک از آن دو لَبَک ِ تو بِچِنَم اگر تو یَله کنی
به سَرَک ِ تو که بزنمت به پدر اگر تو گله کنی.
(منسوب به عنصری، از المعجم فی معاییر اشعار العجم).
- شکرک بستن، متبلور شدن. تبلور. شکرک زدن. تبلورچیزها چون شیره ٔ چغندر یا شیره ٔ انگور و هرچه بدانها ماند. (یادداشت مؤلف). و رجوع به ترکیب شکرک زدن شود.
- شکرک زدن، شکرک بستن. رس انداختن. متبلور شدن، چنانکه شیره ٔ انگور و جز آن. (یادداشت مؤلف). و رجوع به ترکیب شکرک بستن شود.
- شکرک زده، رس انداخته. متبلور. شکرک بسته. (یادداشت مؤلف).

فرهنگ معین

(ش کَ رَ) (اِمصغ.) لایه نازک شکر بر روی بعضی از تنقلات شیرین.

فرهنگ عمید

هرچیز مانند شکر، چیزی که به ‌شکل شکر باشد،
آنچه مانند شکر شیرین باشد،

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر