معنی شکسته حال در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

شکسته حال. [ش ِ ک َ ت َ / ت ِ] (ص مرکب) بینوا. تهیدست. پریشان. تنگدست. (ناظم الاطباء). محتاج. مفلوک. بیچاره. (آنندراج). حطیم. (منتهی الارب):
پیمان شکن هرآینه گردد شکسته حال
ان العهود عند ملیک النهی ذِمَم.
حافظ.

فرهنگ عمید

پریشان‌حال، بدحال،
بی‌نوا، تنگ‌دست،
بدبخت،

فرهنگ فارسی هوشیار

بینوا و تهیدست و پریشان و تنگدست

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر