معنی شکستگی در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

شکستگی. [ش ِ ک َ ت َ / ت ِ] (حامص) حالت و چگونگی شکسته.کسر. شکستن. تکسر. خنث. (یادداشت مؤلف). کسر و انکسار. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین):
چون زمین بر شکستگی است چرا
آسمان بی تفاوتست و فطور.
ناصرخسرو.
|| ناسره بودن مسکوک فلزی:
سفال را به تپانچه زدن به بانگ آرند
به بانگ گردد پیدا شکستگی ز درست.
رشیدی سمرقندی.
بکن معامله ای وین دل شکسته بخر
که با شکستگی ارزد به صدهزار درست.
حافظ.
|| شکستن استخوان. تفرق اتصال استخوان (در طب). (یادداشت مؤلف): مر، داروییست که شکستگیها ببندد و بیماریها و جراحتها به راحتها رساند و درست کند. (ترجمه ٔ تاریخ طبری بلعمی). بیشتر شکستگی ها که مخالف و ناهموار افتد از قرحه خالی نباشد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی). ماءالشعیر... سود دارد... شکستگی... را. (نوروزنامه).
زَاصحاب خویش چون سگ کهف اندر آن حرم
آه از شکستگی ّ سر و پا برآورم.
خاقانی.
جبره، چوبها که بر شکستگی بندند. (دهار). دامغه، شکستگی سر که به دماغ رسد. خزله، شکستگی پشت. (منتهی الارب). || شکن. چین. (یادداشت مؤلف):
چون زلف بتان شکستگی عادت کن
تا صید هزار دل کنی در نفسی.
خاقانی.
|| (اِ) دره. (یادداشت مؤلف). بریدگی و پستی که بر اثر عبور سیل یا زلزله یا عوامل دیگر پیدا شود در زمین. جر: چدغل، ناحیتی است از فرغانه و اندر میان کوهها و شکستگی ها نهاده، اندر وی شهرکهاست و دههای بسیار. (حدود العالم). بتمان، ناحیتی است اندر کوهها و شکستگی ها از حدود سروشنه. (حدود العالم). غور، ناحیتی است اندر میان کوهها و شکستگی ها. (حدود العالم). یک گروه بر کران دریا باشند و دیگر گروه اندر کوهها و شکستگیها. (حدود العالم). زاشت، اندرکوهها و شکستگی ها اندر میان بتمان و ختلان نهاده. (حدود العالم). || (حامص) لکنت. گرفتن زبان.شکستگی زبان. پی را بی و شین را سین و «ر» را لام و جز آن گفتن. (یادداشت مؤلف): هارون گفت زبانش اندک شکستگی داشت و نام وی موسی بود. (قصص الانبیاء ص 98). تفرک، شکستگی پیدا گردیدن در کلام و رفتار. لغلغه؛ شکستگی زبان. (منتهی الارب). لکنت، شکستگی زبان. (دهار). حرف سین را تاء گفتن یا راء را غین یا لام یا باء، یا حرفی را بجای حرفی دیگر. (منتهی الارب). || پیری سخت. ضعف و سستی پیر یا بیمار: ضنی، پیری و شکستگی. (یادداشت مؤلف):
از پیری و شکستگیت هیچ بار نیست
چون دولت جوان خداوندگار نیست.
سعدی.
|| عجز و ناتوانی و شکست و انکسار. فتور و ضعف. (یادداشت مؤلف).سستی و ناتوانی و ضعف. (ناظم الاطباء): گفتم خداوندا آن چه بود که ترا نبود گفت بیچارگی و عجزو نیاز و خواری و شکستگی. (تذکره الاولیاء عطار). گفتند درویشی چیست ؟ گفت: به حضرت خدای شکستگی عرضه کردن. (تذکره الاولیاء عطار). چنانکه آن سید بامداد دو کلمه دعا از سر شکستگی گفت همه چیزش دادند. (المعارف). ناگاه آوازی به گوش من رسید: وقت نیامد که از هوی بازآیی و روی به حضرت ما آری... در آن حال شکستگی دورکعت نماز گزاردم. (انیس الطالبین ص 16). من از راه شکستگی و نیاز هر دو دست برداشته بودم و آمین میگفتم. (انیس الطالبین ص 29). || فروتنی. خضوع: نیم روز صحبت و خدمت او چندان اثر کرده است که چندان به عمرها ریاضت و نصیحت پیران مشفق... شکستگی و تهذیب و تأدیب حاصل نتواند آمدن. (اسرار التوحیدص 82). نقل است که چنان شکستگی داشت که در هرکه نگریستی او را از خود بهتر دانستی. (تذکره الاولیاء عطار ج 1 ص 35). || کآب، کابه، کأبه؛ شکستگی و بدحالی از اندوه و غم. (منتهی الارب). آزردگی و رنجش وملالت و اندوه و غمگینی و دردمندی و رنج. (ناظم الاطباء):
آنجا که بود شکستگیها
صبر است کلید بستگی ها.
امیرخسرو.
یکی به من بین کز بس شکستگی، طبعم
همی نیارد یک شعر استوار آورد.
ملک الشعراء بهار).
- دل شکستگی، حزن و اندوه. (از ناظم الاطباء).
- || درماندگی. (ناظم الاطباء).
|| ترک. || گسیختگی. || اعراض. || شکست و هزیمت وانهزام. (ناظم الاطباء).
- ورشکستگی، ورشکسته شدن. ناروا شدن کار تجارت. زیان بیش از سود شدن و کسر آوردن تاجر. و رجوع به همین ماده شود.
- ورشکستگی به تقصیر، ورشکستگی که از روی عدم سوء نیت از قبیل زیاده روی در خرج باشد. (از فرهنگ حقوقی).
- ورشکستگی به تقلب، ورشکستگی که مقرون به سوء نیت و کلاهبرداری باشد. مقابل ورشکستگی به تقصیر. (فرهنگ حقوقی).

فرهنگ عمید

شکسته بودن،
[قدیمی، مجاز] آزردگی،
[قدیمی، مجاز] درماندگی،

حل جدول

انکسار

فرهنگ فارسی هوشیار

شکسته بودن کسر انکسار.

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر