معنی شکوهمند در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
شکوهمند. [ش ُ م َ] (ص مرکب) باوقار. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). صاحب شکوه. (آنندراج) (فرهنگ فارسی معین): تحریم، شکوهمند کردن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار). توقیر؛ شکوهمند داشتن. (یادداشت مؤلف) (دهار).
باجلال، باشکوه، باشوکت، باعظمت، پرابهت
باجلال، باشکوه، باشوکت، باعظمت، پرابهت، شوکتمند، فرمند، مجلل،
(متضاد) بیشکوه
باوقار، با لیاقت