معنی شکوهمند در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

شکوهمند. [ش ُ م َ] (ص مرکب) باوقار. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). صاحب شکوه. (آنندراج) (فرهنگ فارسی معین): تحریم، شکوهمند کردن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار). توقیر؛ شکوهمند داشتن. (یادداشت مؤلف) (دهار).

حل جدول

باجلال، باشکوه، باشوکت، باعظمت، پرابهت

مترادف و متضاد زبان فارسی

باجلال، باشکوه، باشوکت، باعظمت، پرابهت، شوکتمند، فرمند، مجلل،
(متضاد) بی‌شکوه

فرهنگ فارسی هوشیار

باوقار، با لیاقت

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر