معنی شیردار در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

شیردار. (نف مرکب) شیربان. آنکه شیر (اسد) را نگه دارد. (یادداشت مؤلف):
شیردار آورد به میدانگاه
گرد بر گرد صف کشند سپاه.
نظامی.
شیرداران دو شیر مردم خوار
یله کردند بر نشانه ٔ کار.
نظامی.
شیرداری از آن میانه دلیر
تاج بنهاد در میان دو شیر.
نظامی.

شیردار. (نف مرکب) آنکه شیر می دهد و شیر دارد. (ناظم الاطباء). لبینه. لبون. لبونه. (منتهی الارب). || هر چیز که در آن شیر داخل کرده باشند، چنانکه نان و غیره. || شیرمال (در تداول مردم قزوین). رجوع به شیرمال شود. || دارنده ٔ شیر. دارنده ٔ شیره. گیاه که شیره ٔ سفید دارد. || (اِ مرکب) مرکب از شیر (به معنی لبن) و دار (به معنی درخت با تنه ٔ راست یا درخت مطلق) نوعی از افرا که از آن مایعی چون شیر با مزه ٔ مطبوع استخراج شود. از 1500 گزی تا 2600 گزی پراکنده است که در رودبار، دره ٔ چالوس، نور، کجور و در اطراف رشت شیرگاه به این نام گفته می شود. و در گرگان، میان دره، زیارت، کتول، گرگان، علی آباد، رامیان، حاجیلر، آنرا بزبرگ و بزوالک نامند و در آستاراککم و کیکم، و در لاهیجان آج و اج، و در کلاردشت پلت خوانند و در بندرگز زیندار تسمیه کنند. و نیز نامهای کرب، کرف، کرکو، گندلاش، پلاس، کرکف، آقچه قین بدان دهند.
- گیاهان شیردار؛ یتوعات. (گااوبا) (یادداشت مؤلف).

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر