شین در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
لغت نامه دهخدا
شین. (ع اِ) حرفی از حروف معجمه هجا مهموسه. (آنندراج) (از منتهی الارب). نام حرف سیزدهم از الفبای ابتثی و حرف بیست ویکم از الفبای ابجدی. (ناظم الاطباء). نام حرف شانزدهم از الفبای پارسی. (ناظم الاطباء): همیشه تا نُقَطی برزنند بر سر زای همیشه تا سه نُقَط برنهند بر سر شین. فرخی. از این حور عین و قرین گشت پیدا حسین و حسن شین و سین محمد. ناصرخسرو.
شین. [ش َ / ش ِ] (از ع، اِ) عیب وزشتی. ضد زین. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از غیاث). مقابل زین. بدی و زشتی: تیغها لعل گون ز خون حسین چه بود در جهان بتر زین شین. سنایی. قال بی حال عار باشد و شین. سنایی. در خدمت تو اهل هنر راست زین و فضل وز خدمت تو دوری، شین است و عیب و عار. سوزنی. عدل تو ( (شین)) را ز ( (را)) کرد جدا چون بدید کاَّلت رایست ( (را)) صورت شین است ( (شین)). خاقانی. هرکه محراب نمازش گشت عین سوی ایمان رفتنش می دان تو شین. مولوی. شین آن لابد را رای رکیک و خاطر واهی پادشاه راجع شود. (سندبادنامه ص 79). هرچه ما دادیم دیدیم این زمان کاین جهان عین است و شین است آن جهان. مولوی. بر تو که پیدا شدی زآن عیب و شین زآن رمیدی جانْت بعدالمشرقین. مولوی. فرق بسیار است بین النفختین این همه زین است و باقی جمله شین. مولوی. آنکه بیرون از ثنا و حمد او بر سخندانان سخن عیبست و شین. سعدی. هزار شکرمرا با این شخص لمسی و مشتی اتفاق نیفتاد وگرنه احتمال داشت که احتلامم واقع شدی و از حمام ناپاک بیرون آمدن شین عظیم بودی. (نظام قاری).